حضرت علےاکبر (؏) که اذن میدان گرفتند ..
خورشید بغض کرد !
بر اسب که نشستند و رفتند ؛
بیابان گریست !
آخر ..
در رفتن او ، رفتن ِ قاسم (؏)
و عون و محمد ..
رفتن ِ علمدار پیدا بود !
در رفتن آینه پیغمبر (ص) ،
سهشعبهی در کمان و گلوی خونین
پیدا بود ..
در رفتن ِ جوان ِ ارباب ،
حتے گودال و خنجر خونین پیدا بود !
حضرت ِ علےاکبر (؏) که رفتند ؛
بوی غربت در خیام پیچید و اشک ، دشت ِ
تشنه را آب داد ..
با رفتن ِ آقای ِ من ؛
در چشم ِ حضرت زینب (س) ، برادر هم
رفت ..!💔
بعد ِ حضرت علےاکبر (؏) تنها ، نفسهایے
بریدھ ماندھ بود که بعد ِ علمدار ،
آن هم رفت ..
آن تیرها و خنجر ِ شمر ، بهانه بود ! (:
ـــــ ــ
#عرض_ادب_قلم✨