eitaa logo
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
578 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
393 ویدیو
15 فایل
بسمِ الله الرَّحمٰنِ الرَّحیم🌸 یاران! پای در راھ نهیم کھ این راھ رفتنی است و نھ گفتنی..🕊✨ ‌ اینجاییم تا از لوحِ قلبمان محافظت کنیم کھ: نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست !🌒 چھ کنم حرف دگر یاد نداد استادم..🌱 ‌ ٫ سلامتے و ظهور بقیھ الله (عج) صلوات !🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
تمام ِ دشت پر شدھ از پسرم !💔(:
حضرت علےاکبر (؏) که اذن میدان گرفتند .. خورشید بغض کرد ! بر اسب که نشستند و رفتند ؛ بیابان گریست ! آخر .. در رفتن او ، رفتن ِ قاسم (؏) و عون و محمد .. رفتن ِ علمدار پیدا بود ! در رفتن آینه پیغمبر (ص) ، سه‌شعبه‌ی در کمان و گلوی خونین پیدا بود .. در رفتن ِ جوان ِ ارباب ، حتے گودال و خنجر خونین پیدا بود ! حضرت ِ علےاکبر (؏) که رفتند ؛ بوی غربت در خیام پیچید و اشک ، دشت ِ تشنه را آب داد .. با رفتن ِ آقای ِ من ؛ در چشم ِ حضرت زینب (س) ، برادر هم رفت ..!💔 بعد ِ حضرت علےاکبر (؏) تنها ، نفس‌هایے بریدھ ماندھ بود که بعد ِ علمدار ، آن هم رفت .. آن تیرها و خنجر ِ شمر ، بهانه بود ! (: ـــــ ــ
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
ـــــ ــ دست ِ من .. غیر عبای ِ تو عبایے نگرفت !❤️(: #جانم_ابوفاضل✨
مشک را سفت در دست گرفته بودند و سوی ِ خیمه‌ها با یاد ِ لب‌های ِ تشنه‌ی حضرت رقیه ۜ و حضرت علےاصغر (؏) که قرار بود بعد ِ دیدن ِ مشک ِ عمو بخندند ؛ اسب را مےدواندند ! شمشیر ِ عدو رسید ؛ دست ِ راست را زد ! مشک را به دست چپ گرفتند .. و تاختند ! شمشیر دیگری رسید ؛ دست چپ را زد ! مشک را به دندان گرفتند .. و تاختند ؛ انگار نه انگار که اتفاقے افتادھ ! افق ِ نگاھ ِ علمدار به خیمه‌ها بود و .. عکس ِ آب خوردن ِ طفلان را تصور مےکردند در مقابل این انگیزھ ، زخم هیچ شمشیری چارھ ساز نبود ! عدو دید هر چه کند ، علمدار ِ حسین (؏) مشک را رها نمےکند ؛ امید سقا را زدند ! تیر رها شد ؛ مشک زخمے شد ! آب بر چهرھ خونین دشت ریخت ! علمدار ایستاد .. عکس ِ لبخند ِ طفلان پیش چشمش محو شد ! گویے تیر نه به مشک که به قلب علمدار خوردھ بود .. حضرت عباس (؏) همانجا جان دادند ! دیگر نیاز به عمود نبود ..💔 ـــــ ــ
! ـــــ ــ از صبح ، ساعت به ساعت ، داغ هایے که کربلا به خود دیدھ بود را مرور کردیم .. تلخ بود ، قلبمان تیر مےکشید !💔 اما در روضه‌هایمان ، ارباب وداع مےکردند .. ارباب روضه مےخواندند .. ارباب گریه مےکردند .. تلخ بود اما حداقل دلمان خوش بود آقایمان هستند هنوز !❤️(: از ساعت ِ سه .. خیلے سخت شد ! قلبے که تیر مےکشید ، از دلهرھ میدان رفتن ِ ارباب ، خود را به در و دیوار ِ سینه مےکوبید !💔 تاریخ گفته بود قرار است چه شود ولے .. انگار که آنجاییم و ارباب ، اولین بار است که در تاریخ ، قصد میدان کردھ اند ؛ لحظه به لحظه ترسیدیم ! - یعنے چه مےشود ؟ - ای وای ارباب تنهان ! - خدایا رحم کن ؛ آقامونو دورھ کردن !😭💔 روضه‌ها جان گرفته بودند انگار .. پیش چشممان بر سر و سینه ميزدند از داغ ِ او که روایتش مےکردند !💔 عصر که رسید .. کلمه عاجز شد ! چه بگوید از وصف حال ِ آن ثانیه‌ها ؟ سخت بود ؛ طاقت‌فرسا شد ! خبر دادند اربابتان را کشتند !😭💔 و .. قلبے که صبح تیر کشید .. بعد ِ ظهر بےامان تپید .. ناگهان ایستاد ! و بعد از آن ، خود را روی زمین ِ زندگے ، به سختے مےکشاند تا بزند ! گویے تمام دردها را از بعد ِ آن خبر به دوشش انداختند و گفتند : بکش !💔 حالا اگر روضه بخوانند .. اگر سینه زنے کنند .. این دل ، آرام و به زور مےتپد ! اگر اشک بریزد ، اگر بسوزد ، اگر .. هر لحظه آرام مےپرسد : اربابم کو ..؟ من میان ِ بند بند ِ روضه او را مےدیدم ! اربابم چه شد ..؟💔 دیگر میان ِ روضه نمےبینمشان ! جایشان خالیست .. من همانجاها ضربانم را گم مےکنم ! من مےترسم .. بگو اربابم بیاید ! (: و من .. نمےدانم چطور بگویمش : گوش کن ! ارباب دیگر میان ِ روضه نیست ! با اربابت کاری کردند که خود روضه مفصلے شدند !💔 چگونه بگویم : دیگر میان ِ روضه دنبال مرهم نگرد .. مرهمت را زخم زدھ اند !💔 چطور ..؟ چطور بگویمش ؛ اربابت را کشتند ؟😭💔 و ای وای از امشب ِ احوال ِ خیمه ها .. و جان ِ جهان فدای ِ او که نشانش مےدهند آنچه ما مےشنویم !😭💔 • امان از دل ِ زینب (س) !💔 ـــــ ــ
! ـــــ ــ از صبح ، ساعت به ساعت ، داغ هایے که کربلا به خود دیدھ بود را مرور کردیم .. تلخ بود ، قلبمان تیر مےکشید !💔 اما در روضه‌هایمان ، ارباب وداع مےکردند .. ارباب روضه مےخواندند .. ارباب گریه مےکردند .. تلخ بود اما حداقل دلمان خوش بود آقایمان هستند هنوز !❤️(: از ساعت ِ سه .. خیلے سخت شد ! قلبے که تیر مےکشید ، از دلهرھ میدان رفتن ِ ارباب ، خود را به در و دیوار ِ سینه مےکوبید !💔 تاریخ گفته بود قرار است چه شود ولے .. انگار که آنجاییم و ارباب ، اولین بار است که در تاریخ ، قصد میدان کردھ اند ؛ لحظه به لحظه ترسیدیم ! - یعنے چه مےشود ؟ - ای وای ارباب تنهان ! - خدایا رحم کن ؛ آقامونو دورھ کردن !😭💔 روضه‌ها جان گرفته بودند انگار .. پیش چشممان بر سر و سینه ميزدند از داغ ِ او که روایتش مےکردند !💔 عصر که رسید .. کلمه عاجز شد ! چه بگوید از وصف حال ِ آن ثانیه‌ها ؟ سخت بود ؛ طاقت‌فرسا شد ! خبر دادند اربابتان را کشتند !😭💔 و .. قلبے که صبح تیر کشید .. بعد ِ ظهر بےامان تپید .. ناگهان ایستاد ! و بعد از آن ، خود را روی زمین ِ زندگے ، به سختے مےکشاند تا بزند ! گویے تمام دردها را از بعد ِ آن خبر به دوشش انداختند و گفتند : بکش !💔 حالا اگر روضه بخوانند .. اگر سینه زنے کنند .. این دل ، آرام و به زور مےتپد ! اگر اشک بریزد ، اگر بسوزد ، اگر .. هر لحظه آرام مےپرسد : اربابم کو ..؟ من میان ِ بند بند ِ روضه او را مےدیدم ! اربابم چه شد ..؟💔 دیگر میان ِ روضه نمےبینمشان ! جایشان خالیست .. من همانجاها ضربانم را گم مےکنم ! من مےترسم .. بگو اربابم بیاید ! (: و من .. نمےدانم چطور بگویمش : گوش کن ! ارباب دیگر میان ِ روضه نیست ! با اربابت کاری کردند که خود روضه مفصلے شدند !💔 چگونه بگویم : دیگر میان ِ روضه دنبال مرهم نگرد .. مرهمت را زخم زدھ اند !💔 چطور ..؟ چطور بگویمش ؛ اربابت را کشتند ؟😭💔 و ای وای از امشب ِ احوال ِ خیمه ها .. و جان ِ جهان فدای ِ او که نشانش مےدهند آنچه ما مےشنویم !😭💔 • امان از دل ِ زینب (س) !💔 ـــــ ــ
💌💛 ؛ همیشه آنطور می‌شود که فکرش را هم نمی‌کنی .. از همان اوایل ماه صفر که کم کم همه جا رنگ و بوی اربعین گرفت ، من می‌دانستم جا مانده ام .. وقتی از التماس ها و دلواپسی ها می‌شنیدم ، به امیدشان حسرت می‌خوردم .. اما کم کم ورق برگشت . یکی یکی دوستانم حلالیت گرفتند و راهی شدند .. شاید هر کس جای من بود و بین اینهمه رفتن ، جامانده بود ، عطای این زندگی را به لقایش می‌بخشید .. اما من ؛ با تک تک پیام های آنها زندگی کردم ! من با هر بار که یکی‌شان اسمم را صدا می‌زد ، قلبم می‌لرزید که الان توی حرم یاد من بوده ، نام مرا برده .. هر بار که می‌گفتند توی راهیم ، نجفیم ، کربلاییم ، من هم پر می‌کشیدم و بین کلماتشان ، کنجی از حرم را می‌جستم .. دیشب ، وقتی آخرین نفرشان گفت یک ساعت و نیم دیگر به حرم می‌رسد ، بی‌قرار شدم .. من کنج اتاقم بودم ولی .. دلهره‌ای شیرین به جانم افتاده بود که چیزی تا حرم مولایمان نمانده .. آن حالِ غریب یک زیارت اولی ، که قرار است اینبار خارج از قاب عکس ها حرم را ببیند ، از فاصله که من بودم به دلم نشسته بود .. وقتی رسید ، آن چند دقیقه ای که فیلمش دانلود شود ، برای من آن قدم هایی بود که می‌دوی تا از دیوار ها بگذری و .. گنبد را ببینی ! و من امسال بر خلاف تصورم ، زائر شدم .. همان لحظه که چشمم به گنبد افتاد .. همان لحظه که رفیقم در حرم زیارت عاشورا خواند .. همان لحظه که زیر قبه ، زیر قبه‌ی اربابمان ، دو رکعت نماز برایم خواند .. درست در همان لحظات ، من هم در حرم بودم .. و باور دارم که : گر در یمنی ، چو با منی ، پیش منی ! (: ـــــــ ــ