📋 برای رفتن به مدرسه ذوق داشت. کلاس اول بود.شب قبل از اولین روز مدرسه، قوری را پر آب کرد و روی گاز گذاشت. در استکانش شکر ریخت و رویش نعلبکی گذاشت که چیزی داخلش نیفتد. حتی قاشق چایخوری اش را هم آماده کرد! کارش که تمام شد، آمد پیش من و گفت:« مامان من همه چی رو آماده کردم! دیگه لازم نیست شما بلند شی؛ خودم بیدار می شم و می رم مدرسه.» بغلش کردم و گفتم:«نه مادر. من بلند می شم با هم صبحونه میخوریم.» از روی پایم بلند شد و رفت یک بار دیگر کتاب و دفترش را نگاه کرد که یک وقت چیزی را از قلم ننداخته باشد. به نقل از مادر شهید 🦋 شهــدا همــان پــرستــوهـاے آسمــانے هستنــد ❤️🕊 @shahid_gomnam15