🕊 【 پیش‌بینے شهید ابراهیم‌هادی 】 اوایل جنگ، در ارتفاعات گیلان غرب، بر فراز یڪے از تپه‌های مشرف به مرز قرار گرفتیم . پاسگاه مرزے دست عراقیے ها بود و براحتے در جاده‌های اطراف آن تردد میےڪردند. ابراهیم ڪتابچه دعا را باز ڪرد و به همراه بچه‌ها زیارت عاشورا خواندیم، بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه میےڪردم و گفتم : ابرام جون، این جاده مرزی رو ببین عراقیها راحت تردد مےڪنند، بعد گفتم : یعنے میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور ڪنند و به شهرهای خودشون برن ! ابراهیم ڪه با نگاهش دوردست‌ ها را می‌ دید، لبخندی زد و گفت: چےمیگے! روزی میآد کڪه از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر میےڪنند! در مسیر برگشت از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو میےدونید؟ یڪے از بچه‌ها گفت: مـرز خســـروی ↵منبع "کتاب‌سلام بر ابراهیم" ➣ @shahid_hadi99