💠
#جان_شیعه_اهل_سنت|
#فصل_چهارم
#قسمت_بیست_و_ششم
از لحن
#تعریف کردنش خنده ام گرفت و به
#شوخی گفتم: "خدا به خیر کنه! حتماً از این پیرزن هاس که همش غُر میزنه!" که به سمتم صورت
#چرخاند و او هم پاسخم را به
#شوخی داد: "بیخود کرده کسی سرِ زن من غُر بزنه! خیلی هم دلش بخواد زن من داره میره مستأجر خونه اش بشه!"
از
#پشتیبانی مردانه اش با صدای بلند
#خندیدم و دلم به همین
#شیطنت شیرینش شاد شد. زیپ کیفش را بست و از جا بلند شد که پرسیدم: "مجید! کی بر میگردی؟" نگاهی به ساعت
#مچی_اش کرد و با گفتن "إن شاءالله تا یکی دو ساعت دیگه خونه ام."
کیف پول
#باریکش را زیر پیراهنش جاسازی کرد که باز پرسیدم: "شام چی دوست داری
#درست کنم؟" دستی به موهایش کشید تا همچون همیشه بدون نگاه کردن به
#آیینه، موهایش را مرتب کند و با لبخندی لبریز محبت
#جواب داد: "همه غذاهای تو
#خوشمزه_اس الهه جان! هرچی درست کنی من دوست دارم!"
و از نگاه
#منتظرم فهمید تا جواب دقیقی نگیرم دست بردار نیستم که با خنده ای که صورتش را پُر کرده بود،
#پیشنهاد داد: "خُب اگه لوبیا پلو درست کنی، بهتره!"
دست روی چشمم گذاشتم و درخواستش را اجابت کردم: "به روی چشم! تا برگردی یه لوبیا پلوی
#خوشمزه درست میکنم!" از لحن گرم و مهربانم،
#نگاهش محو صورتم شد و با صدایی آهسته زمزمه کرد: "مواظب
#خودت باش الهه جان! من زود بر میگردم!" و از کنارم گذشت و هنوز به درِ خانه نرسیده بود که صدایش کردم: "مجید! خیلی
#خوشحالم که قبول کردی اینجا رو خالی کنیم! دل یه خونواده رو شاد کردیم! ممنونم!"
دستش به دستگیره در ماند و صورتش به سمت من
#چرخید. نگاه غرق محبتش را به چشمان
#مشتاقم هدیه کرد و با مهربانی
#بینظیرش پاسخ قدردانی ام را داد: "من که کاری نکردم الهه جان! این خونه زندگی مال خودته! تو
#قبول کردی که این
#زحمت رو به خودت بدی تا دل اونا رو شاد کنی!"
و دیگر منتظر
#جواب من نشد که در را باز کرد و رفت. هنوز صورت مهربان و چشمان زیبایش مقابل
#نگاهم مانده و پرنده
#عشقش در دلم پَر پَر میزد که پشت سرش
#آیت_الکرسی خواندم تا این معامله هم ختم به خیر شود.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊