شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🕊 #پرواز روایت شهادت روحانی فدائی حرم، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ قسمت یازدهم 🍃توی حال خودش بود و داشت ب
🕊 روایت شهادت روحانی فدائی حرم، قسمت دوازدهم 🍃توی آن فضا انگار زمان برایم متوقف شده بود. دوست نداشتم آن حس و حال و آن مکان مقدس را با هیچ چیز عوض کنم. بچه ها هم که توی عالم خودشان بودند و سرشان حسابی گرم بود. کم کم بقیه هم از زیارت برگشتند. یکی از خانواده ها ایستاده بودند روبروی ضریح و داشتند عکس می گرفتند. ثبت لحظه های خوب را دوست داشتم. گفتم: ما هم عکس بگیریم؟ گفت: چرا که نه. خوشحال شدم. البته عکس انداختن با بچه ها خیلی سخت بود. در آن واحد هر دوشان به دوربین نگاه نمی کردند. تقریبا توی تمام عکس ها حواس یکی از آن ها پرت است و طرف دیگری را نگاه می کند. هرچه هم بقیه با سروصدا و شکلک درآوردن می خواستند آن ها را متوجه دوربین کنند، آن ها باز هم کار خودشان را می کردند. 🍃زمان رفتن فرا رسید. اگرچه می دانستم این آخرین زیارت نیست و قرار است باز هم بیاییم، ولی دلم گرفت. سوار ماشین شدیم. باید ناهار می خوردیم و بعد از جمع کردن وسایلمان می رفتیم به زیارت حضرت زینب(سلام الله علیها). قرار بود غذا را بیرون بخوریم اما چون وقت کافی برای پیدا کردن رستوران خوب نداشتیم، برگشتیم خانه. غذای آن روز، شیش بود. چیزی شبیه جوجه کباب خودمان با کمی تفاوت در اندازه و مزه. تکه های کوچک مرغ به همراه ادویه فراوان و کمی فلفل. بچه ها کمی خوابیدند. اگرچه خوابشان کامل نبود اما همین چرت کوتاه هم آن ها را از بی حوصلگی و خستگی در می آورد. وسایل را توی ماشین ها گذاشتیم و به سمت زینبیه راه افتادیم. 🍃ادامه دارد... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊