در انرژی اتمی که بودیم، صبحها چفیه را برمیداشت و میرفت نماز. بعد به سجده میافتاد و ساعتها در همان حال سر میکرد و از خود بیخود میشد؛ گاهی فکر میکردیم لابد خوابش برده. ولی وقتی سراغش میرفتیم میدیدیم نه تنها خواب نیست بلکه سجاده از گریههایش خیس اشک شده است.
واقعا به حالش حسرت میخوردیم.
کنار سدِّ «دز» کاظم برای خودش قبری کنده بود و شبها پا میشد میرفت داخلش میخوابید و در آن با چه سوز و گدازی مناجات میکرد و خلوت داشت.
نمیدانستیم در چه عالمی سیر میکند.
لباسخاکی را در منطقه، دقیق و اصولی به تن میکرد و تابع مقررات بود. یعنی در نظم و انضباط هم سرآمد بود. ما خیلی وقتها کلاه نظامی استفاده نمیکردیم؛ ولی او اینطور نبود؛ هر جا لازم بود، سرش میگذاشت. هر وقت باهاش شوخی میکردیم که «ول کن بابا تو هم!» میگفت «
من از کَسِ دیگهای دستور میگیرم.» عقیده داشت اینطوری اگر امام عصر(عج) از ما سوال کنند که آیا از نمایندهای که برایتان تعیین کردم اطاعتپذیری داشتهاید یا نه، نمیتوانیم مطمئن حرف بزنیم و جوابش را بدهیم. میگفت فرمانده را آقا تعیین کرده. برای همین در همه امور نظامی و مقراراتی، دقت عمل داشت و نگاهش به امور اینگونه بود.
ولی ماها کمتر از این زاویه نگاه میکردیم.
برشی از کتاب
#رویای_بانه خاطرات بینظیر
#شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#کپی_با_ذکر_لینک_مجاز_است
@shahid_ketabi