نشسته بودم به آن منبرنگاه کرده درحال عادی نبودم.
یکدفعه آقای ما در بالای منبر ظاهر گشتند.
چطور آفتاب یکدفعه در میآید⁉️من که میخواستم صحبت کنم دیدم دهانم قفل شده نمیتوانم صحبت کنم.
دیدم به من اشاره کردند. من دهانم را برای صحبت کردن باز کردم.
دوستم میگفت: تو که نمیتوانستی به این راحتی فارسی سخن بگویی، چنان لحن تو عوض شد، مثل اینکه آقای حجازی صحبت میکرد.
من به مردم گفتم: میدانید امام مهدی(عج) به من چی داد❓
آقا به من پا داد، به شما پیروزی میدهد.
بعد از آن یک پیام به خواهرها دادم که خواهر ها بچّههای کوچک خودشان را با سوره های کوچک قرآن بزرگ کنند و توصیه های دیگر از جمله اینکه زیاد بگوئید: وَ عَجِّل فَرَجَهُم و...
من درحال خودم نبودم.
تازه بعداز این مسائل، نگاه کرده دیدم که پایم کاملا خوب شده(صلوات حضّار)
چند روز بعد در خواب احمد سعادتی را دیدم. صحبتی کرد و گفت: آبروی مرا پیش آقا بردهای، چرا به قولت وفا نمیکنی❓
من فهمیدم که چه میگوید.
یادم افتاد که عهد کرده بودم که وقتی خوب شدم به جبهه بروم.
بلند شده فردا به جبهه رفتم.
الان هم یک هفته هست که به مرخّصی آمدم که ایام عاشورا روحیّه گرفته که ان شاءالله خداوند پیروزی را نصیب رزمندگان کند.
خداوند ان شاءالله این حمله را به نفع اسلام پیروز گرداند. ان شاءالله و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.(تکبیر حضّار)
✨✨✨✨✨✨✨✨
منبع :: ↙️
نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی
(همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب)
⚠️⚠️⚠️
❗️❗️تایپ کتابها در مجازی
و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها
#باید با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️