ڪتاب (بیا مشهد) ⃣2⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ «معرفی شهدا» راوی : آقای طاهری ...یہ مطلب دیگہ از شهید سیفے، بحث نماز جماعتش بود. قبل از اینڪه بلند بشه اقامہ بگہ برا نماز، گفت ڪه برادرا من یڪ سجده مےرم یڪ ذڪرے مےگم اگر شماهم دوسٺ داشتید سجده برید همین ذکرو بگید. دیدم ایشون رفت سجده دو سہ بار بہ همون لهجہ خاص ٺرکے شروع ڪرد این ذکرو گفٺ: « سَجَدتُ‌ لَڪَ یآ رَبِّ خاضِعـاً خاشِعـاً.» و شدیداً گریہ مےڪرد درحالِ سجده. بعدش بلند شد و نماز رو اقامہ ڪرد. حدود ۱۰ روز قبل از شهـادتش در منطقہ بهمن شیر بودیم. تو بهمن شیر تو نخلستان ڪه خونہ هاے روستایے بود مستقر بودیم. اونجا کار تمرین انجام مےدادیم. بچہ هاے غواص مرتب ڪار مےکردند. یه روز ڪار انجام شد اومدیم نماز ظهر، بعد نماز و ناهار، خسته بودیم. با چندتا از بچہ ها دور شهیـد سیفے نشستیم. همین طورے در اومدیم بہ شهید سیفے گفتیم: حاج آقا، گفٺ : جانم! گفتیم حاج آقا وجدانا بگین تو اینـ جمعے که نشستیم ڪے شهید میشہ تو این عملیاٺ❓ یہ خنده ملیحے ڪردو گفٺ : من از کجا بدونم. گفتیم حاج آقا جان خودت بگو تو این جمع کے شهید میشہ❓ اولش امتناع مےڪرد که بابا من از ڪجا بدونم، اصرار از ما ادامہ داشت، دیدم یه دفعہ مڪثے ڪرد وگفٺ بگم❓ گفتیم : بگو! حاج آقا گفت : از محمدرضا گفتن هنر نیست، همه میدونن این رفته است. همین طورےهمہ میدونن ایشـون شهید عملیاٺ بعدے است. راست مےگفت. ما تو گردان، شهید محمدرضا ایزدپور رو بہ عنوان فرمانده داشتیم. شایـد دوماه قبل شهادتش مےدونستیم ڪه این شهید میشہ ، گاهاً خودش مےگفٺ ڪه من رفتنیم. بہ جایـےرسیده بود که وقتےداشت راه مےرفت احساس مےڪرد تو زمین راه نمےرود. بعد شهید سیفے گفٺ: مسعود اڪبرے فرمانده نیروهاےغواص. مسعود اکبری فرمانده گروهان غواص، یہ برادرےداشت از نظر هیڪل چاق بود. این هم تو تدارکات گروهان ما بود 💗💛💗💛💗💛💗💛 ایشـون نشستہ بود ڪنار شهید سیفے. بعد دیدیم زد تو ڪمر مهدے اکبرے، ما همہ تعجب ڪردیم. شهادت بہ مهدے نمےآمد؛ خواستیم بگیم مهدے⁉️ دیدیم خودش گفٺ: برو یہ فکرے برا خودت بکن. داداشت رفتنیه. مسعود رفتنیه . یکےداشتیم تو گروهان ما، از بچه هاے تازه وارد بود. شهید نعمت سعیدوند، خیلے جوان نازے بود. خوش سیمـا، قد بلند، بسیجی بود. این نشسته بود اون گوشہ، خیلے مظلوم بود. پدرشم تو گردان بود. ایشون خیلے ساکٺ اون گوشہ نشستہ و زانو هاشـو تو دست گرفتہ بود. شهید سیفے گفت: این نعمت رو نگاش کن، نگاش کن...اینم خودشـو مظلوم گرفتہ که بگم اینم شهیده❗️ زدیم زیر خنده. بعد گفت نخندین، نعمت هم جزو شهداے عملیاته. او همینطور مےگفت و ما با تعجب گوش مےکردیم. جالبش اینجاسٺ. آخر سر، حرف یکے از دوستان بہ نام صادق نیازے شد. خیلے از بچہ ها فکر مےکردند که صادق تو این عملیات شهید میشہ. چهره و رفتارش اینطور نشان مےداد. من خودم گفتم: حاج آقا صادق چے❓صادق نیازے❓ گفٺ: نہ ایشون شهید نمےشن. ایشون مجروح مےشه. همین اتفاق هم افتاد صادق مجروح شد. آخر سر که نام همه را گفتیم و خبرشان را از حاج آقا شنیدیم گفتم:حاج آقا خودت چے؟ با لبخندے بر لب گفٺ: نه بابا من کجا شهادت کجا⁉️ گفتم حاج آقا: راستشو بگو. جمله اے به خودم گفت که هنوز در ذهنم هست. حاجے گفت : اگہ من تو این عملیات شهید نشدم ،بگین سیفے آدم کثیفے بود. آن روز گذشت. خداوند رو گواه مےگیریم. تڪ تڪ بچہ هایے که ده روز بعد ٺو عملیات شهید شدند،همان هایـے بودند کہ شهید سیفے تو اون جلسہ بہ زبان آورد. ما فکر مےکردیم خدایا شهید سیفے این ها رو از ڪجا گفت❓ چطورے هیچ کدوم رو خطا نداشٺ. یک به یڪ اونایی که گفت رفتند. حتے اون هایی ڪه گفت مے مانند، ماندند! منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️