شبها گوشی موبایل را روی قلبم میگذاشتم
حسین سه بار برای ماموریت به سوریه میرود. رفقای حسین میگویند او همیشه میگفت: «تا سه نشه بازی نشه.» برای همین بار سوم برای همه پر از اضطراب است. شب آخر را هیچکس نمیخوابد. یک لحظه بیشتر دیدنش برای اهل خانه یک دنیا میارزد. مادر شهید میگوید: «ما همیشه دنبال این بودیم که بدانیم حسین چه غذایی دوست دارد تا برایش درست کنیم. یا چه چیزی نیاز دارد برایش فراهم کنیم، اما حسین هیچوقت چیزی بروز نمیداد. دفعه آخر هم با کسی خداحافظی نکرد. چون یکی از اقوام حال روبراهی نداشت و میگفت اگر بفهمد، حالش بد میشود. حتی دوست نداشت تا فرودگاه با او برویم. وقتی درحال رفتن بود روی پاگرد ایستاد و برگشت سمت من گفت:«مادر تو را به خدا گریه نکن!» دلشوره عجیبی داشتم. حس میکردم حسین خیلی نورانی شدهاست. بعد از رفتن کارم این شده بود که مدام کانالهای خبری مدافعان حرم را چک کنم و ببینم چه خبر است. هیچوقت به خودم اجازه نمیدادم حتی لحظهای فکر کنم که من زنده باشم و حسینم زنده نباشد. با این حال هرشب خواب تشییع جنازه عظیمی را میدیدم که شهیدش حسین نبود؛ اما این خواب هرشب تکرار میشد. تا اینکه روزهای آخر خواب دیدم یکی از شهدا خودش را «حسین بواس» معرفی کرد. او لباسهای حسین را برایم آوردهبود. بیدار که شدم نامش را سرچ کردم. دیدم بله یکی از شهدای خانطومان است. آنقدر استرس داشتم که شبها گوشی موبایل را روی قلبم میگذاشتم که نکند حسین پیام بدهد و من نفهمم. روز مادر و تحویل سال باهم حرف زدیم و تبریک گفت. مدام میگفت نگران نباش. اما آخر خبر شهادتش را خودم در همین کانالهای تلگرامی خواندم.»
#از_شهید_بخوان
#خاطرات_شهید
🌼💛
https://eitaa.com/shahid_moezegholami