🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۴۰) 🕊بابا، مامان را [برای شهادت] آماده كرده بود. مادرم مي‌گفت من منتظر چنين روزي بودم. حتي زماني كه بعد از شهادت شهيد كاظمي رفته بود منزل شهيد، گفته بود مي‌دانم نفر بعدي من هستم! مامان، قشنگ اين احساس را داشتند اما من نه! 🍃هميشه مي‌گفتم بالأخره يك روز كار بابا تمام مي‌شود و اين انتظارهاي ما به سر مي‌رسد. الان با خودم مي گويم شايد اين كه كمتر در كنارمان حضور داشت براي ما بهتر شد. هنوز هم فكر مي‌كنيم سر كار است. دلم مي‌خواهد هميشه منتظرش باشم و حضورش را درك كنم. دوست ندارم به نبودنش عادت كنم و برايم عادي شود. ▪️با گريه و زاري چيزي حل نمي‌شود. از همان روز اول هم احساس كردم بابا دوست ندارد ما گريه كنيم؛ بابايي كه هميشه شاد بود و ما را مي‌خنداند، الان هم دوست ندارد يك گوشه بنشينيم و گريه كنيم. ما بايد كاري كنيم كه به جاي يك حسن مقدم، يك ميليون حسن مقدم داشته باشيم. 👌به نظرم الان وظيفه ما اين است كه به مردم بگوييم چنين آدم هايي هم در اين دوره بوده‌اند و مي‌شود اين گونه هم زندگي كرد. به روایت دخترشان زینب خانم Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃