eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
859 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
39 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده، محسن حججی، نوید صفری، صادق عدالت اکبری، حامد سلطانی تاریخ تاسیس: ۱۳۹۷.۰۱.۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۳۹) ▪️روز حادثه سه دقیقه بعد از انفجار به ما خبر رسید و حدود ده دقیقه بعد فهمیدیم که حسن شهید شده اما در مسیر به خودمان تلقین می کردیم که شاید شهید نشده باشد اما دقایقی بعد به این یقین رسیدیم... 😢بنده الان هم باور نمی کنم حسن شهید شده باشد. او هنوز هم برای ما زنده است. 🕊ما انتظار نداشتیم که حسن به این زودی ها شهید شود و فکر می کردیم حالا حالاها از خدمات او بهره مند می شویم. 💔این برای ما بسیار سخت است که بنشینیم و از او صحبت کنیم. راجع به کسی که دوستان شهیدش از دوستان زنده اش بیشتر بودند... به روایت Www.Yjc.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۴۰) 🕊بابا، مامان را [برای شهادت] آماده كرده بود. مادرم مي‌گفت من منتظر چنين روزي بودم. حتي زماني كه بعد از شهادت شهيد كاظمي رفته بود منزل شهيد، گفته بود مي‌دانم نفر بعدي من هستم! مامان، قشنگ اين احساس را داشتند اما من نه! 🍃هميشه مي‌گفتم بالأخره يك روز كار بابا تمام مي‌شود و اين انتظارهاي ما به سر مي‌رسد. الان با خودم مي گويم شايد اين كه كمتر در كنارمان حضور داشت براي ما بهتر شد. هنوز هم فكر مي‌كنيم سر كار است. دلم مي‌خواهد هميشه منتظرش باشم و حضورش را درك كنم. دوست ندارم به نبودنش عادت كنم و برايم عادي شود. ▪️با گريه و زاري چيزي حل نمي‌شود. از همان روز اول هم احساس كردم بابا دوست ندارد ما گريه كنيم؛ بابايي كه هميشه شاد بود و ما را مي‌خنداند، الان هم دوست ندارد يك گوشه بنشينيم و گريه كنيم. ما بايد كاري كنيم كه به جاي يك حسن مقدم، يك ميليون حسن مقدم داشته باشيم. 👌به نظرم الان وظيفه ما اين است كه به مردم بگوييم چنين آدم هايي هم در اين دوره بوده‌اند و مي‌شود اين گونه هم زندگي كرد. به روایت دخترشان زینب خانم Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۴۱) 🔹آن زمان كه جنگ بود، هيچ وقت نبود؛ طوري كه مادر مي‌گويد : «وقتي پدرت به ما سر مي‌زد، تو پدرت را نمي شناختي و غريبي مي‌كردي. بعد هم كه جنگ تمام شد مدام در سفرهاي خارجي بود تا بتواند فنون تخصصي كارش را ياد بگيرد.» 🚀ما در بحث موشكي صفر بوديم. بابا ريز به ريز را خودش با سختي‌هاي بسيار ياد گرفت؛ چون ايران تحريم است اين فنون را به ما ياد نمي‌دادند. دقيقا از هيچ شروع كرد به ساختن، نه مونتاژ؛ همه چيز موشك را بومي كرديم. به همين سبب هم به ايشان مي‌گويند پدر موشكي ايران. 👌با همه مخالفت‌هاي برخي كه به پدر مي‌گفتند ما علمش را نداريم، نمي‌توانيم چنين كاري بكنيم، هميشه به همكارانش مي‌گفت : ⁉️شما با يك آمريكايي چه فرقي داريد؟! همان هوش و عقل را داريد اما شما يك چيز بيشتر داريد كه او ندارد؛ شما شيعه هستيد و حضرت زهرا سلام الله عليها و اميرالمؤمنين عليه السلام را داريد كه مي‌شود به آنها توسل كرد. به روایت زینب خانم، دخترشان Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۴۲) 👥ما يك سري موشك از قذافي گرفته بوديم اما او بعد از آنكه با ما مشكل پيدا مي‌كند، پشيمان مي‌شود و چون موشك‌ها سيستمي بودند، حدود ۱۵۰ تا عيب روي اين موشك‌ها مي گذارد تا نتوانيم آنها را پرتاب كنيم. ⁉️فكر كنيد! سال ۶۳ يك جوان ۲۵ ساله (شهيد طهراني مقدم) به همراه يك گروه، سه ماه مي‌روند سوريه تا بتوانند اصول اوليه موشك را ياد بگيرند. آن زمان عده‌اي مي‌گويند شما جوانهاي خالص و نخبه حيف است، دنبال كاري رفته‌ايد كه صددرصد انجام نمي‌شود! اما همين جوان‌ها آن ۱۵۰ عيب را پيدا و برطرف و موشك را پرتاب كردند! 🚨بابا هميشه مي‌گفت ما چرا بايد محتاج ديگران باشيم و به آنها التماس كنيم. بايد براي خودمان باشيم و الان كاري كرده كه كشورهاي اطراف، محتاج موشكهاي ما هستند. ⛔️هيچ وقت نمي‌گفت اين موشك‌ها مال ماست يا حتي بگويد مال ايران است، بلكه هميشه از عزت تشيع مي‌گفتند. اين قدر ديدشان بزرگ بود! به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۴۳) 😓يك وقت‌هايي خسته مي‌شديم. مي‌گفتيم، بابا! همه هستند، تو نيستي! بچه‌هاي ديگر پدرهايشان هميشه هستند. 🍒حتي خواهر كوچك‌ترم مي‌گويد من هميشه آرزو داشتم بابا يك بار با ماشين بيايد مدرسه دنبالم! من هم اين آرزو را داشتم. بخصوص وقتي پدر آدم، شيك‌پوش باشد و مرتب و هميشه اهل بگو و بخند. خب برايمان عزت بود داشتن چنين پدري. 🚨اما پدر مي‌گفت من دارم يك كار خيلي مهم براي انجام مي‌دهم تا زماني كه ايشان آمد، با سلاحهاي ما كار كند. اينها را مي‌گفت و با شوخي و خنده ما را راضي مي‌كرد.... به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۴۴) پدر مي‌گفت من دارم يك كار خيلي مهم براي انجام مي‌دهم تا زماني كه ايشان آمد، با سلاحهاي ما كار كند. اينها را مي‌گفت و با شوخي و خنده ما را راضي مي‌كرد.... 😍اين قدر قشنگ مي‌گفت؛ با شور و نشاط و انرژي. مي‌گفت : ما يك روز اسرائيل را نابود مي‌كنيم. با همين سلاحهايي كه خودمان مي‌سازيم، اسرائيل را به خواري مي‌كشيم. الان اين طوري فكر نكنيد كه من نيستم و شما تنها هستيد، همه اين كارها براي امام زمان است. شما هم در اجر اين كارها سهيم هستيد. 👌خيلي خوش‌بيان بود. علاوه بر اينها هر زمان پدر منزل بود هميشه ما يا در كوه و دشت بوديم يا مي‌رفتيم خريد. همه جا گروهي مي‌رفتيم و هيچ فرقي بين من كه ازدواج كرده‌ام با بقيه نبود. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۴۵) 🔹روزي كه آقا آمدند منزلمان، آن قدر حس ايشان سنگين بود كه گفتند من مصيبت زده هستم. به طوري كه خانم شهيد مطهري به ما گفتند امام خميني هم، زماني كه آقاي مطهري شهيد شدند، به ما گفتند من به شما تسليت نمي‌گويم شما بايد به من تسليت بگوييد! 🌷خانم مطهري گفت: آقا هم آن روز دقيقا همين طوري بودند. 😔ما از اين ناراحتي آقا، ناراحت بوديم. اگر يادتان باشد عيد غدير آن سال آقا سخنراني نكردند. حتي روز سوم هم كه باز آمدند منزلمان، باز ناراحتي آقا برايمان خيلي سخت بود. البته من فكر مي‌كنم علاقه بين پدر و آقا كاملا دوطرفه بوده است... به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۴۶) 🍃زمان‌هايي كه پدر در كنارمان بود، آن قدر حضورش كيفيت داشت و آنقدر به ما خوش مي‌گذشت و محبت مي‌كرد كه تمام آن نبودن‌ها را جبران مي‌كرد. ▪️وقت‌هايي پدر حدود 11 يا 12 شب مي‌آمد منزل. با آنكه خسته بود، چشم هايش قرمز شده بود، مثل خون و معلوم بود كه سركار چند شب نخوابيده، وقتي مي‌ديد محمدطه و زهرا منتظرش هستند، با آنها شروع مي‌كرد به بازي. 👌گاهي حتي فرصت نمي‌كرد كيفش را زمين بگذارد. مي‌ ديدي حدود نيم ساعت، يك ساعت با بچه ها بازي مي‌كند. تازه بعد از آن همه بازي به هواي قايم موشك مي‌رفت لباسش را سريع عوض مي‌كرد. 🎊پدر فقط منتظر بهانه بود كه جشن بگيرد. كوچكترين موفقيت در كارهاي ما را بزرگ مي‌كرد، مدام قربان صدقه‌مان مي رفت. اگر مدتي عيد يا مناسبتي نبود، خودش جشن مي‌گرفت، طوري كه خواهر كوچكترم ياد گرفته بود با هر عيدي خانه پر مي‌شود از بادكنك و كاغذكشي، خانه پر بود از شادي و نشاط. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۴۷) 🔻هيچ وقت نمي‌گفت زينب چادر سرت كن، بيا نماز بخوان. اصلا! آن قدر نماز خواندنش قشنگ بود كه همه ما دوست داشتيم نماز بخوانيم. 👌مثلا در مورد حجابمان، آن قدر كه بابا را دوست داشتيم همين كه مي‌ديديم او دوست دارد ما كاري را انجام دهيم، بدون آنكه بگويد، انجام مي‌داديم. حتي كاري نداشتيم كه بدانيم دليل و فلسفه‌اش چيست. 🌙مثلا در ماه رجب و شعبان و رمضان كه عبادت‌هايش خيلي بيشتر مي‌شد، نيمه‌شب‌ها از صداي نمازخواندنش بيدار مي‌شديم. آن قدر قشنگ راز و نياز مي‌كرد كه خجالت مي‌كشيديم، چرا ما خوابيده‌ايم! يك بار نشد كه بگويد شما هم بيدار شويد. ✨آن قدر خالصانه و عاشقانه عبادت مي‌كرد كه روي ما اثر مي‌گذاشت. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۴۸) 💖به بابا مي‌گفتم اگر ما يك كار خوب انجام دهيم، فكر نمي‌كنم به خود ما ثوابي برسد! چون هنري نكرده‌ايم، همه را تو در وجود ما گذاشته‌اي. 🍃از بس كه اين رفتارها را درتو ديده‌ايم؛ به طوري كه اگر كسي نماز اول وقتش را نخواند احساس مي كنم انگار نمازش قضا شده! ☺️به بابا مي‌گفتم اگر ما شب‌ها وضو مي‌گيريم و مي‌خوابيم يا دعاي سمات مي‌خوانيم، ثواب همه اين‌ها به شما مي‌رسد. واقعا همه چيز را با رفتارش در وجود ما كاشت، نه با گفتار. ✔️قطعا شيوه برخورد با دختر و پسر فرق دارد. پدر با حسين به كوه مي‌رفت و با او صحبت مي‌كرد اما با دخترها، نه! خيلي لطيف‌تر و ملايم‌تر رفتار مي‌كرد، واقعا احساس مي‌كردي با يك گل برخورد مي‌كند. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (49) 💞رابطه واقعا عاشقانه داشتند. وقتي همسرم تازه وارد خانواده ما شده بود، تعجب مي‌كرد و مي‌گفت، مامان و بابات چقدر همديگر را دوست دارند! ادبيات كلامي‌شان با هم آن قدر زيبا و قشنگ بود؛ در خطاب‌كردن، حرف زدن. هر سال سالگرد ازدواجشان را جشن مي‌گرفتند و 😁دوباره حلقه دست هم مي‌كردند؛ اين قدر عاشقانه! حتي در مورد نبودن‌هاي بابا و سختي‌هاي زندگي، مادر يك بار هم گله نكرد. 👌ما به لحاظ امنيتي هر جايي نمي‌توانستيم برويم بخصوص بعد از شهادت شهيد صياد، صد بار جا عوض كرديم چون منافقين دنبال پدر بودند. قشنگ يادم هست كه اسباب‌كشي‌هايمان يواشكي، نصف شب‌ها بود. 🔸تا دبيرستان حدود 10 تا مدرسه عوض كردم، كاملا خانه بدوش بوديم. فكر كنيد! پدرم نمي‌توانست هر جايي برود، مثل خيلي‌ها دلش مي خواست برود كربلا، اما نمي‌شد، مادرم فقط به عشق بابا، هيچ جا نمي‌رفت. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۵۰) 🔹سفر تفريحي را آدم يك جوري با خودش كنار مي‌آيد كه تنها مزه نمي‌دهد اما سفرهاي زيارتي شايد، نه! يعني مادر حتي آن ها را هم اگر بابا نبود، نمي رفت. ✔️مامان مي‌گفت بدون بابا دلم نمي‌آيد بروم، مزه نمي‌دهد. چند سال پيش نوبت حج تمتعي كه خودشان ثبت نام كرده بودند، شد. هديه‌اي نبود چون بابا اصلا آدمي نبود كه از اين موقعيتها و اين چيزها استفاده كند. به خاطر كار پدر چند سالي عقب انداختندش به طوري كه گفتند اگر امسال نرويد، باطل مي‌شود. 🛍همه كارهايشان را كردند و ساكشان را هم بستند. درست شب قبل از حركت به بابا گفتند شما نمي‌توانيد برويد! چون آن سال چند تا دانشمند را آنجا گرفته بودند. نمي‌دانيد چه حالي شد! بابا گفت اشكال ندارد، قسمت نبود. 😔مادر خيلي ناراحت بود و با ناراحتي رفت. در مكه وقتي اعمالشان را انجام داد، درست روز آخر خواب آقاي خامنه‌اي را مي بيند كه چند خانم نوراني هم كنارشان ايستاده بود، مادر به ايشان مي‌گويد : حسن آقا اين همه سال منتظر بود اما نتوانست بياد! آقا هم مي‌گويند، نه. او هميشه اينجاست. بعد همان ساكي كه بابا براي سفر بسته بود را نشان مي دهند و مي‌گويند نگاه كن، اين هم ساكش. وقتي مادر اين خواب را تعريف كرد، پدر خيلي خوشحال شد. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۵۱) 🌷بابا واقعا از مادرم راضي بود و هميشه اين رضايت را ابراز و از مادر قدرداني مي‌كرد كه : من اكثرا نيستم و شما تمام اين سختي‌ها و خانه بدوشي‌ها را تحمل مي‌كني. كارهاي بچه‌ها هميشه به عهده شما بوده است. 👌چون از همان اوايل زندگي‌شان، بابا سه ماه، سه ماه يا شش ماه، شش ماه نبود و جالب است بدانيد مامان يك دفتر دارد كه تمام خاطرات آن دوران را در آن يادداشت كرده است. ❤️مامان مي‌گويد : براي اين خاطراتم را يادداشت مي‌كردم كه اگر شما بچه‌ها پرسيديد مگر تو بابا را دوست نداشتي كه اين قدر از او دور بودي، اينها را به عنوان مدرك نشانتان بدهم و بگويم كه چقدر دوستش داشتم. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۵۲) ✨پدر فردی نبود كه همين طوری همه چيزش را به پای كسی بريزد اما اگر می‌ديد او پتانسليش را دارد، چرا. 🌷بابا در محيط كار هرچه جوان بود، دور خودش جمع كرده بود. هميشه می‌گفت در كشورهای جهان سوم، كار كردن راحت نيست؛ چون يك عده هستند كه مدام جلوی پايت سنگ می‌اندازند و می گويند نمی‌شود، ما نمی‌توانيم، اما او با همه اين شرايط كار می كرد. ☺️پدر آن قدر به اين جوانها كه همگی متولد دهه ۶۰ بودند، عزت نفس و ميدان داد كه الان توانسته‌اند چنين كارهای عظيمی را انجام دهند؛ كارهايی كه به لحاظ مسائل امنيتی نمی‌توان آنها را بازگو كرد. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۵۳) بابا خيلي آقا را دوست داشت، خيلي. حتي در قضيه سال ۸۸، به ما مي‌گفت : 🔴بچه ها! فقط ببينيد آقا چه مي‌گويند، درست پشت سر آقا حركت كنيد. به حرف هيچ احدالناس ديگري گوش نكنيد. حالا مي‌بينيم اين احساس عاشقانه كه بابا نسبت به آقا داشت، كاملا دوطرفه بوده است. 🌷بابا تعريف مي كرد يك بار در جلسه‌اي براي ارائه گزارش كارها خدمت رهبر رفته بود، همه مؤدب و آرام نشسته بودند و گزارش كارها را مي‌دادند. پدرم يك دفعه برمي‌گردد و مي‌گويد: 😇آقا! مي‌داني چرا من اين قدر دوستت دارم، عاشقتم؟! چون تو فرزند اميرالمؤمنيني، چون راه ايشان را در جامعه دنبال مي‌كني، به همين خاطر، منم نوكرتم! 👌دقيقا با همين ادبيات! به قول خودش ادبيات طهراني‌ها! آقا هم همان وسط پيشاني بابا را مي‌بوسند. پدر آن چيزي را كه مي‌گفت واقعا از عشق و درونش بود، براي همين به دل مي‌نشست. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۵۵) ما مي‌دانستيم بابا خيلي مؤمن است، خيلي آدم خوبي است اما اينكه آقاي خامنه‌اي بفرمايند «پارساي بي ادعا»، خب! خيلي حرف است؛ يعني اين آدم اين قدر عبادت و تقوايش كامل است، البته با وجود اين ويژگيها اصلا آدم تك بعدي نبود. 🌷ايشان آدمي بود كه واقعا از زندگي دنيايي بهره عالي را مي‌برد، نه اينكه بگويم مادياتش در حد خيلي عالي بود اما واقعا از زندگي‌اش لذت مي‌برد. ما هرچه خاطره در ذهنمان از اين فرد داريم، فقط خوشحالي، شادي، تفريح، مهرباني، عشق و محبت است. 🔹همين فرد كه از دنيا به نحو كامل و كافي استفاده مي‌كند، از آن طرف عبادت و تقوايش را كامل داشت، گريه‌هاي شبش را داشت. از آن طرف، يك لحظه خنده از لبش نمي‌رفت. 👌همين آدم با اين همه مشغله و اوج فشار كاري جزو هيئت رئيسه كوهنوردي بود و براي كوهنوردي به دماوند مي‌رفت، حتي دوست داشت اورست و كليمانجارو را هم فتح كند اما به لحاظ مسائل امنيتي، اجازه نداشت. ايشان جزو هيئت مديره فوتبال بود. علاوه بر اين پدر در واليبال هم لوح تقدير زياد گرفته است. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۵۶) ❤️پدر آن قدر مهربان و جذاب بود كه همه مي‌‌توانستند با او ارتباط برقرار كنند. خودش را محدود نمي‌كرد. بگذاريد يك خاطره برايتان تعريف كنم. يك روز در باغ يكي از دوستان بابا، مهمان بوديم. از دوستان قديمي شان بودند. شايد بتوانم بگويم ۱۸۰ درجه با هم فرق داشتند. 😅من با خنده به بابا مي‌گفتم، كسي باورش مي‌شود شما چنين دوستهايي هم داشته باشي؟! آخه شما چه نقطه اشتراكي با آن‌ها داريد؟! تازه اين قدر هم تحويلشان مي‌گيري! حواست بهشان هست، طوري كه هر كدام فكر مي‌كنند بهترين و صميمي‌ترين دوست شما هستند! ‼️باورتان نمي‌شود با آنكه آنها به لحاظ اعتقادي كاملا با بابا فرق داشتند اما نوع برخورد محترمانه پدر باعث شده بود فوق العاده با احترام با پدر رفتار كنند. همين‌هايي كه شايد بلد نبودند نماز بخوانند، وقتي بابا دعاي سمات مي‌خواند، آمده بودند پشت سر بابا نشسته بودند و دعا مي‌خواندند! 👌واقعاً خودش را در هيچ قالبي محدود نمي‌كرد، چنين آدمهايي در قشر مذهبي كم پيدا مي‌شوند. او روحيه شادي و عشق را به همه مي داد به همين خاطر همه عاشقش مي‌شدند. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۵۷) 💼من دبيرستانم يك مدرسه فوق‌العاده مذهبي بود و علاقه زيادي هم داشتم الهيات بخوانم اما بابا مي‌گفت : 🍃جامعه فقط اينها نيست. بهتر است قشرهاي ديگر را هم ببيني. 👌دوست نداشت يك بعدي بودنمان را؛ آن افرادي كه فقط خودشان را قبول دارند. چون وقتي آدم فقط با يك گروه باشد، نگاه درستي به جامعه ندارد. دوست داشت نگاه باز و درستي داشته باشيم. 🎓من كارشناسي را جامعه‌شناسي خواندم كه تجربه خوبي بود و بعد در ارشد، علوم قرآني. الان مي‌بينم چقدر نگاهشان درست بود. ☺️بابا به علم خيلي اهميت مي‌داد، مي‌گفت فقط دكترا. حتي مادر هم الان استاد حوزه هستند. وقتي ازدواج كردم پدر به همسرم هم تأكيد كرد كه درسش را ادامه دهد. مي‌گفت نه اينكه فقط مدرك بگيريد بلكه در كارهايتان خلاقيت داشته باشيد. هميشه احساس مي‌كرد خيلي نسبت به اين كشور مسئوليت دارد. براي همين هم بود كه آقاي خامنه‌اي گفتند حاج حسن هر قولي به من داد عمل كرد. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۵۸) ✨روزي نبود كه در خانه ما بسته باشد. آنقدر نيازمند مراجعه مي‌كرد، نه فقط در باب مسائل مالي، بلكه در خيلي امور از بابا مشورت مي‌گرفتند. ☺️به محض اينكه شب پدر مي‌آمدند، زنگ در بود كه به صدا در مي‌آمد. انگار كشيك مي‌دادند تا پدر بيايد. بابا با آن كه خسته و كوفته بود اما باز ساعتها دم در بود! 🌷مامان مي‌گويد، الان فكر مي‌كنم شايد پدرت راحت شد، چون مواقعي كه كاري از دستش برنمي‌آمد خيلي اذيت مي‌شد و تحت فشار بود. 😔جالب است خيلي‌ها به ما مي‌گويند الان مي‌آييم دم درخانه‌تان اما در نمي‌زنيم، همان پشت در مي‌نشينيم و به ياد آن وقتهايي كه حاجي به حرفهايمان گوش مي‌داد، گريه مي‌كنيم! 🕊به نظرم الان كه بابا شهيد شده، اتفاقا دستش بيشتر باز شده، خيلي‌ها مي‌گويند ما به حاجي توسل مي‌كنيم و حاجت هايمان را هم مي‌گيريم. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۵۹) 🔹ويژگي بارز ديگر بابا اين بود كه كوچكترين خوبي فرد را بزرگ مي‌كرد و به ديگران مي‌گفت. اين قدر بزرگ مي‌كرد كه تو با خودت فكر مي‌كردي، چه كار كردي! ‼️تو دنياي الان كه آدم‌ها سعي مي‌كنند اصلا خوبي‌هاي تو را به روي خودشان نياورند يا حتي خيلي كوچك نشان بدهند، اين ويژگي بابا خيلي جالب بود. 👌ويژگي بارز ديگر پدر، احترام بسيار فوق‌العاده به مادرش بود. پدربزرگ فوت كرده بود. پدر مدام دست و پاي مادرش را مي بوسيد، قربان صدقه‌اش مي‌رفت؛ خاكسار بود! ✨در طول اين مدت خودم هم خیلی به بابا توسل كردم. گاهي قشنگ به دلم مي‌افتد كه دو ركعت نماز برايش بخوانم. (با خنده) خيلي زمان نمي‌برد كه به بابا مي‌گويم: بابا! لااقل بگذار ۲۴ ساعت بگذرد بعد كارم را درست كن! كلا بعد از شهادت، بابا كاملا تو زندگي‌ام حضور دارد و احساسش مي‌كنم. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۶۰) 🕊درست روز قبل از شهادتش، رفته بوديم بيرون. كلي گفتيم و خنديديم. نزديكي‌هاي ظهر بابا گفتند مي‌روند نماز جمعه و زود برمي‌گردد. 🚨امكان نداشت نماز جمعه‌اش ترك شود. ما هرچه اصرار كرديم، به شوخي مي‌گفتيم بابا! حالا كه امروز دارد اين قدر خوش مي‌گذرد، نرو. ما قول مي‌دهيم به هيچ كس نگوييم اما آخر سر هم قبول نكرد كه نرود. ▪️قول داد كه تا ۳ برگردد كه اتفاقا سر ساعت برگشت. ناهار را خورديم و قرار شد زود برگرديم منزل كه پدر برود سر كار. 👌بابا روي لباس پوشيدنش حساس بود. هركسي كه ايشان را مي‌شناخت، مي‌گويد او خيلي شيك و مرتب بود. آن روز هم حسابي شيك كرده بود؛ شلوار قهوه‌اي، كت خردلي با يك پيراهن آجري و كفش‌هاي قهوه‌اي واكس زده. حالا فكرش را بكنيد، داشت مي‌رفت بيابان اما معتقد بود هميشه بايد مرتب و شيك باشد. مفاتيحش را هم همراهش برد تا در طول راه دعاي سماتش را بخواند. به روایت زینب خانم، دختر شهید Www.isna.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
🍃🚀🍃🚀🍃 🚀 (۶۱ - آخر) سردار حسن طهرانی‌مقدم تا روز آخر عمر نیز به عنوان مسئول این سازمان در ایجاد یک توان علمی و دانشی پایه و زیر بنایی مشغول کارهای علمی و تحقیقاتی بود و در روز شهادتش (۲۱ آبان ۱۳۹۰) در پادگان امیرالمومنین (ع) شهرستان ملارد در حالی که برای آزمایش موشکی، آماده می‌شد، بر اثر انفجار زاغه مهمات، به یاران شهیدش (احمد کاظمی، حسن شفیع زاده، حسن غازی، ‌ غلامرضا یزدانی، علیرضا ناهیدی، مصطفی تقی‌خواه و ...) پیوست. hamshahrionline.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃🚀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 به روایت مادر معزز و توضیحات شهید در رابطه با برخی از شهدای و شروط عاقبت بخیری @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
ماجرای دیدار رهبر معظم انقلاب و شهید حسن طهرانی مقدم در دوران جنگ.mp3
4.47M
🎙ماجرای دیدار رهبر معظم انقلاب و در دوران جنگ راوی : حاج محمد برادر شهید🎤 🇮🇷 نشر صوت : ۱۳۹۰.۰۹.۳۰ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 «وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى» از زبان شهید تهرانی مقدم ❤️ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌹🍃