📜 📆 هربار که ابراهیم از جبهه به مرخصی می آمد، سری هم به من می زد و ماشین فولکس اِستِیشِن من را میگرفت. بعد با جمع رفقای مسجدی عازم بهشت زهرا (س) می شد. 😉 حضور در بهشت زهرا (س) برنامه همیشگی او در مرخصی ها بود. یکبار نیز من توفیق داشتم که همراه آنها بروم. حدود ۱۳ نفر عقب ماشین نشسته بودیم. 💠 وقتی رسیدیم، همراه با ابراهیم، آرام آرام از میان قطعات شهدا می گذاشتیم. انگار تمام شهدا را می شناخت! همینطور که راه میرفتیم از شهدا برای ما خاطره می گفت. 😔 هر قطعه رو که رد می کردیم، رو به قبله می ایستاد و به نیابت از شهدای آن قطعه، یک روضه ی کوتاه از حضرت زهرا (س) میخواند. یا اینکه چند بیت شعر میخواند و از همه اشک می گرفت. بعد می گفت : 💫 ثوابش هدیه برای شهدای این قطعه. ⬅️ سپس به قطعه بعدی می رفتیم. هیچ وقت از خودش حرفی نمی زد. عبارت "من" در کلام او راه نداشت. اما این اواخر دیگر کم حرف شده بود. احساس میکردم وجودش جای دیگریست... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹 📚 سلام بر ابراهیم، ج ۲ 🔻قسمت هشتم🔺