🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊 💫 در خدمت گرامی برادر یدالله نویدی مقدم هستیم... ⏮ ادامه خاطره ⏰ چند دقیقه ای گذشت. وقتی از ما دور شدند، برادر اسمائیل به همه گفتند که باید نهایت احتیاط را بکنید. ✅ حدودا با آن سختیهایی که داشت نیمی از راه رو رفته بودیم. همگی خسته بودیم پاها اغلب از چند جای آن زخم و تاول زده بود. ساعت حدودا سه از نیمه شب گذشته بود به یک منطقه کوهستانی رسیدیم از شدت سرما یخ زده بودیم. جرأت نمیکردیم دقیقه ای بایستیم چون بدنمان یخ میزد. 🔷 آنجایی که ایستادیم قرار شد همانجا تا شبی دیگر بمانیم. هرکسی جایی رو برای استراحت انتخاب کرد. بنده و دو هم رزمم گوشه ای نشستیم منطقه آرام و بی سر و صدا بود، آنقدر خسته بودیم که بی خیال پوتین شدیم که چند دقیقه ای از پا در بیاوریم حدود نیم ساعتی خواب و بیدار بودیم که صدای پچ پچ یکی مرا از خواب بیدار کرد... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔹 قسمت ششم (۶) ✉️ ارسالی از رزمنده و عزیز و گرامی جناب آقای 🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊