[✨حلالیت ! ] رفته بود کارگری ، کار زحمت کشی بود . باید فرغون را پر از سیمان میکرد و از روی تخته بنایی یک متر هل میداد بالا ، تازه دوباره از آنجا هم باید روی یک تخته باریک دیگر ، چند متری میرفت و سیمان را خالی میکرد . دم ظهر نگاه به ساعتش انداخت و به صاحبکار گفت : اجازه هست برم نماز ؟ اجازه که گرفت ، دست از کار کشید . تا نمازش را بخواند و برگردد ۲٠ دقیقه ای طول کشید . همین که آمد از صاحبکار حلالیت طلبید و گفت که آخر کار ۲٠ دقیقه بیشتر میماند . آن روز سعید اندازه دوتا کارگر کار کرد . ۲٠ دقیقه هم بیشتر از اوستای بنا ماند. صاحبکار حسابی راضی بود . چند روز بعد صاحبکار زنگ زد به اوستای بنا : - این آقا سعید کارگرت ، چه آدم عجیب غریبیه ! - چطور مگه ؟ - اون روز که اومدید برای کار ، یکی از رفقای من هم اونجا بود . این آقا سعید شما خیال کرده رفیق من شریکمه . رفته بابت اون ۲٠ دقیقه نماز ، از رفیق من هم حلالیت گرفته . . - راوی : حسن کاجی - 🌱 کانال‌رسمی|شهید‌سعیدکریمی🤍🕊 @shahid_saeedkarimi