eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌سعید‌کریمی
641 دنبال‌کننده
227 عکس
91 ویدیو
2 فایل
بسم رب الشهدا کانال رسمی شهید سعید کریمی 🕊 مستشار نظامی ایران در سوریه که به همراه یاران خود در دمشق توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسید . ولادت : ۱۷ تیر ماه ۱۳۷۳ قم شهادت ۳۰ دی ماه ۱۴۰۲ دمشق مزار : گلزار شهدای قم با مدیریت خانواده ی شهید🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ نماز اول وقت زنگ زد و گفت:«بابا ماشینم خراب شده.» آدرس داد و رفتم سراغش. تعمیرکار مشغول بود که صدای اذان بلند شد. دیدم سعید دارد آستینهایش را بالا میزند. نگاهی به من کرد و گفت:«بابا من رفتم نماز.» چند قدمی نرفته بود که صدایش زدم:«کجا؟ ماشین رو با در باز ول کردی داری میری. اگه یه وقت چیزی ازش بردارن، بعد میخوای یقه کیو بچسبی؟ صبر کن تعمیرش تموم بشه بعد برو . » لبخندی زد وگفت:« فعلا وقت نمازه . خدا خودش حواسش به ماشین من هست.«راه افتاد سمت مسجدی که همان نزدیکی بود . راوی : پدر شهید @shahid_saeedkarimi
15.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ ارادت به امیر المومنین ارادت خاصی به داشت. بسیار اهل مطالعه بود یکی از محور های مطالعه اش امام علی بود. کتاب جاذبه و دافعه شهید مطهری را بارها خوانده بود. کتابی که اخیرا مطالعه کرد الغارات بود خیلی از این کتاب تعریف میکرد و برایم بخشی هایی را میخواند. دفترچه ی را در نظر گرفته بود برای حکمت های نهج البلاغه، همراه با شرح آیت الله مکارم مطالعه و یاداشت برداری میکرد. یک برد در اتاق هادی نصب کرد و هر هفته برایمان کلاس شرح نهج البلاغه برگزار میکرد و هفته ای یک حکمت را حفظ میکردیم. همه ی همتش را میزاشت علی گونه بیندیشد و رفتار کند. راوی: همسر شهید @shahid_saeedkarimi
✨ اخلاق سیاسی در بحث های سیاسی خیلی روش جالبی داشت؛ بسیار آرام بود هیچ وقت مجادله نمیکرد و خیلی خوب به صحبت های طرف مقابل گوش میداد. این صبر و طمانینه در مقابل برخی از صحبت ها برایم جای تعجب داشت ولی همین آرامش باعث میشد حرفش شنیده شود و روی طرف مقابل تاثیرگزار باشد. بعد از شهادت ایشون این تاثیر گزاری را عمیق تر احساس کردم؛ آرامش و خوشرویی ایشون باعث جذب بسیاری شده بود به طوری که کسانی که فعالیتی در فضای سیاسی نداشتن به تاسی از ایشون در انتخابات مجلس شرکت کردند و در حال حاضر به دنبال انتخاب نماینده اصلح ریاست جمهوری هستن. @shahid_saeedkarimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨عزاداری امام حسین(ع) اهل هئیت و روضه بود، گاهی میگفت :حال معنویم خوب نیست بیا بریم یه جایی حالمون خوب بشه. مراسمی پیدا میکرد و میرفتیم، محرم که جای خود را داشت. اما همیشه از رفتارش هویدا بود که اولویتش شعور حسینی است تا شور حسینی در انتخاب هئیات به جای مداح معروف بدنبال سخنران ممتاز بود. هر سال در ماه محرم کتاب هایی با موضوع کربلا و اباعبدالله مطالعه میکرد. یادم هست که چندین بار توصیه کرد؛ حتما کتاب حماسه حسینی را بخوانم. پاتوق هئیت شب های محرممان اغلب گلزار شهدای علی بن جعفر بود. اخر هئیت در جوار قبور شهدا پیدایش میکردی همان جا که الان آرمیده است... کانال رسمی|شهیدسعیدکریمی @shahid_saeedkarimi
✨ نماز‌شب : [می‌گفت : مامان ! نماز شب بخون ، نمی‌دونی چقدر خاصیت داره . خودش می‌خواند، از خیلی سال پیش ؛ نمونه‌اش همان شبی که فکر کردم خانه نیامده .. همیشه حواسم به بچه ها جمع بود . کی می‌روند،کی می‌آیند .. خودشان هم‌ می‌دانستند من نسبت به رفت و آمدشان حساسم و رعایت می‌کردند.. آن شب رخت‌خواب هارو هم‌انداخته بودیم ، اما از سعید خبری نبود .. چادرم را سر کردم و دل‌نگران رفتم داخل حیاط . میخواستم نگاهی به کوچه بندازم که دیدم از شیشه ی پنجره‌ی زیر زمین کور سوی نوری می‌زند.. آن‌موقع زیر زمین انباری بود ، آن‌موقع آرام و بی صدا از پله ها پایین رفتم . دیدم وسط زیر زمین جانماز انداخته و با نور چراغ قوه ی موبایل دارد نماز شب می‌خواند ...] راوی : مادر شهید 🌱 کانال‌رسمی|شهید‌سعید‌کریمی @shahid_saeedkarimi
[ ✨ تواضع ] : رفته بودیم سوریه دیدنشان . شب که دور هم نشستیم گفت: دلم میخواد بدم یه نقاشی از امامزاده سیدعلی بکشن ، بزنم بالای سرم توی دفتر کارم . خواستم بپرسم چرا که خودش جوابم را داد : نمیخوام اگه به جایی رسیدم یادم بره کجا بزرگ شدم . ماشین خارجی داده بودند دستش . با اکراه سوار میشد . میخندید و میگفت : ببین چی دادن به بچه شاسْدَلی . اگر میگذاشتند ، همان سمند خودش را میبرد سوریه .✨ [راوی : خواهر شهید ]🌱 🌱 کانال رسمی|شهیدسعیدکریمی 🤍🕊 . @shahid_saeedkarimi
[✨حلالیت ! ] رفته بود کارگری ، کار زحمت کشی بود . باید فرغون را پر از سیمان میکرد و از روی تخته بنایی یک متر هل میداد بالا ، تازه دوباره از آنجا هم باید روی یک تخته باریک دیگر ، چند متری میرفت و سیمان را خالی میکرد . دم ظهر نگاه به ساعتش انداخت و به صاحبکار گفت : اجازه هست برم نماز ؟ اجازه که گرفت ، دست از کار کشید . تا نمازش را بخواند و برگردد ۲٠ دقیقه ای طول کشید . همین که آمد از صاحبکار حلالیت طلبید و گفت که آخر کار ۲٠ دقیقه بیشتر میماند . آن روز سعید اندازه دوتا کارگر کار کرد . ۲٠ دقیقه هم بیشتر از اوستای بنا ماند. صاحبکار حسابی راضی بود . چند روز بعد صاحبکار زنگ زد به اوستای بنا : - این آقا سعید کارگرت ، چه آدم عجیب غریبیه ! - چطور مگه ؟ - اون روز که اومدید برای کار ، یکی از رفقای من هم اونجا بود . این آقا سعید شما خیال کرده رفیق من شریکمه . رفته بابت اون ۲٠ دقیقه نماز ، از رفیق من هم حلالیت گرفته . . - راوی : حسن کاجی - 🌱 کانال‌رسمی|شهید‌سعیدکریمی🤍🕊 @shahid_saeedkarimi