بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت7⃣8⃣
خاطرات سراسر عشق ,
#سردار شهیدحاج حسین همدانی
#کتاب:مهتاب خین
کتابخانه (مجمع جها نی خادمین شهدا
انداختند و می رفتند بار را اگ تریلی تخلیه می کردند و می بردند داخل انبار سپاه. بارهم همه جور چیزی بود: از قند و حبوبات و برنج و لپه و سیب زمینی گرفته،تا مهمات در تمام ایامی که فرماندهی سپاه استان همدان به عهده ی شهبازی بود بچه ها می دیدند علی رغم آن که پای محمود به صورت مادر زادی کمی کج بود و در راه رفتن مشکل داشت او می آمد و دوش به دوش سایرین شانه زیر بار می داد و تا آخرین گونی اجناس را روی گرده اش می گرفت و می برد توی انبار یعنی آخرین گونی بار تریلی که خالی می شد ایشان مثل بقیه بچه ها می رفت دست و صورت خودش را می شست گرد و خاک را از لباسش می تکاند و برمی گشت سراغ کارش با همین مواسات و برابر دانستن خودش با بچه ها خیلی به دل آن ها نشست.
⚪️ خب این در رابطه با بچه های سپاه شهر بود. درنسبت با مردم و محافل مذهبی همدان چطور؟
◽️در شهر همدان محافل قرآنی از استقبال مردمی بسیار جالبی برخوردار بودند خصوصاً محفلی بود به اسم مکتب قرآن. محمود خودش را مقید کرده بود به تمام محافل قرآنی و هيأت مذهبی شهر رفت و آمد داشته باشد آن روزهای اولی که وارد سپاه همدان شد غروب ها میگفت: برویم گشتی توی شهر بزنیم برادر همدانی .
از هر خیابانی که عبور می کردیم شاید ده بار می پرسید :اسم این خیابان چیه؟ چند تا خیابان فرعی بهش متصل می شن؟کنجکاوی عجیبی برای آشنا شدن با شهر داشت مدتی که گذشت دیدم شهر همدان را از من بهتر می شناسد ! تمام کوچه ها و خیابان ها را یک به یک بلد شده بود شب ها که به محافل قرآنی شهر می رفتیم مدام از من می پرسید :این محفل چه خط و ربطی داره ؟ خیلی زود در این زمینه هم از من جلو زد بعد هم خیلی مقید شد به آن دسته از محافل قرآنی و هیأت هایی که در خط امام و انقلاب بودند آمد و رفت داشته باشد
⚪️قطعاً محفوظات قرآنی شهبازی هم در این رابطه به او کمک می کرد؟
◽️بی اندازه ! در آن محافل قرآنی به قدری ترتیل آیات نورانی کلام الله مجید را با لحن خوش و صوت زیبایی می خواند که همه ی اساتید و شرکت کنندگان در جلسه شیفته او شده بودند طوری که پشت سر هم از محمود برای شرکت در این محافل دعوت می کردند استاد مسلم نهج البلاغه هم که بود در سال ۱۳۶۰ می رفت و ....
ادامه دارد....