✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
فصل ۱۳
⭕️ تازه عروس!
#قسمت_۱
سینی چای را گذاشتم جلوی وجیه الله. تنها آمده بود. حسین مدرسه بود. رجب هم طبق معمول دو سه روزی رفته بود شهرستان به بی بی خانم سر بزند و من را با بچه ای دیگر در شکمم تنها گذاشته بود. به نبودنش عادت کرده بودم، حداقل جنگ و دعوا نداشتیم؛ اعصاب بچه ها هم راحت تر بود. وجیه الله چای را سر کشید و گفت: «داداش کجاست؟! خونه نیست؟!» - خدا می دونه! شما اگه دیدیش، سلام ما رو بهش برسون. ما که هفته به هفته زیارتش نمیکنیم.
- زن داداش! بذار دو کلمه حرف حساب بزنم. من می دونم رجب خیلی اذیتت می کنه، می دونم خرجی نمیده، می دونم شما با این وضعیت بارداری مجبوری سر کار بری تا دستت جلوی کس و ناکس دراز نباشه؛ اما نمی خوای فکری کنی از این وضعیت خلاص بشی؟! تا کی جنگ و دعوای شما می خواد کش پیدا کنه؟! لااقل به فکر این طفل معصوم ها باش. - چه کاری از دست من برمیاد؟! بچه نیست که بزنم تو سرش بشینه یه گوشه. شما با داداشت حرف بزن از خر شیطون بیاد پایین؛ اخلاقش رو درست کنه. پدر دوتا شهیده! بیشتر به فکر زندگیش باشه. می دونم داغ دیده، منم مادرم، دلم بیشتر از اون سوخته؛ داغم سنگین تره، اما چاره چیه؟! دنیا که به آخر نرسیده. دوتا بچه داریم، یکی هم تو راهه. نباید به فکر آینده ی اینا باشیم؟!
ادامه دارد...
🥀 روایت زندگی بانو زهرا همایونی؛ مادر شهیدان✨
#امیر_و_علی_شاه_آبادی✨
📙
#قصه_ننه_علی
📎|ڪانال رسمی شہیدمهدے زاهدلویے|°
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🆔
@shahid_zahedlooee
━─━────༺🇮🇷༻────━─━