⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل سوم:خانواده ی شهداء وایثارگران 🔸صفحه:۳۶ 🔻قسمت نوزدهم:وقت با برکت -می ریم خونه ی شهید موحدی. -مصطفی موحدی؟ -بله -مصطفی موحدی ومنصور همایون فرتوبیمارستان قائم مشهد،بیست روز بالای سرمن بودند.منو نجات دادند.ناجی من بودند.رفتیم پیش مادر شهید موحدی.روی ویلچر نشسته بود.حاج قاسم ویلچر را از دست برادر شهید گرفت وگفت:می خواهید همه ثواب ها راخودتون ببرید؟مادر شهید را با ویلچر داخل ساختمان برد.دو زانو باادب کنار او نشست وگفت:مادر! پسر شما ناجی من بود. 🗣️راوی: محمدرضا حسنی سعدی دوست وهمرزم شهید ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯