⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۶۹ 🔻ادامه قسمت صدونودوسوم :دخترم گریه نکن ✍دلهره داشتم. سرانجام خبررسید:سرداربه موکب می آید. راه افتادیم. ازبس که به بن بست خورده بودم،گریه ام گرفت. وسط جاده بودیم که تماس گرفتندوگفتندسرداربه موکب رسیده است. باسرعت خودمان رابه آن جارساندیم. لحظه ی ورودم ایشان رادیدم که باروی بازازگروه مااستقبال کرد. درخواست مصاحبه کردم. عذرخواهی کردوگفت:دلخورنشودخترم. رفتم باابومهدی المهندس مصاحبه گرفتم،اماازشدت گریه حالم بدشد. ادامه دارد… ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌