💢
#قصه_های_سرباز_قاسم(۴۶)
📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم
🔹️چند روز گیج بودم...
✍چند روز گیج بودم علی مسیر خود را به خوبی انتخاب کرده بود به حاج محمد ایمان داشتم مرد متدینی بود پیش او رفتم و حرفهای پسرش علی را بازگو کردم دست گذاشت روی بینی اش ، با شدت گفت:هیس!هیس ،من ترسیدم نگاه کردم کسی آنجا نبود متعجب شدم حاج محمد سعی کرد با محبت بیشتر به من حرفهای علی را فراموش کنم.
☀️
#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯