💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۴۷ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍در ؛شب ها بیشتر به می گذرد و شوخی و خنده؛ اما محسن می نشست وسط و شروع می کرد به خواندن.بقیه را هم به وا می داشت. غیر از آن،همیشه او را در گوشه ای با اش می دیدی. ♨️این جمله از زبانش نمی افتاد: ! در قسمت توپچی یک کتابچه گذاشته بود. تا وارد می شد اول دعایی می خواند بعد کار راشروع می کرد. 🍀راوی:بهزاد صادقی،همکارشهید 📚 فصل ۴ ص ۲۲۱ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊