طلبه شهید علی خلیلی
بسم الله الرحمان الرحیم #ناےسوخته #قسمت۶۷ دستش را زیر لباس ها می برد، دنبال چیزی می گردد صدای خ
بسم الله الرحمان الرحیم ۶۸ مادر با همه ی استقامتش می گذارد مبینا اشک هایش را ببیند تا او هم گریه کردن را یاد بگیرد 😭😭😭 او برای قلب کوچیک خواهر علی نگران است😞 اتشفشان سینه ی او باید از چشمانش فوران کند نفس عمیقی می کشد و بلند می شود😲 دستش را روی شانه ی دخترک میگذارد خم می شود و سرش را می بوسد😘😍 و به طرف اشپزخانه میرود🚶♀ -‌مبینا ! بیا دخترم ، بیا میوه ها رو بذار تو ظرف منم چای دم می کنم بیا الان دوستای داداش میان😊 باصدای زنگ در مبینا مثل فنری از می پرد😵 امدن دوستان علی برای مرور خاطرات او و خواندن عاشورا ، مادر چشم های خیسش را به عکس همیشه خندان علی می اندازد😔😭 -بازم ! حالا تو چایی دم می کنی، نگفتم یه کم صبر کن مادر جون ☺️😅 شوری اشک های مادر از شیرینی لبخندش شیرین می شود با دست راست قلب نا آرامش را آرام می فشارد 😣😣 اشک هایش را پاک می کند و ابی به صورت می زند 😞 زیر کتری را روشن می کند و استکان های کمری باریک یادگاری علی را در سینی می گذارد☕️ به تصویر چهره ی خسته اش در کف سینی که از نور چراغ زرد شده است خیره می شود -یادته علی! اون موقع که بچه بودی ، روی سرامیک لیز خوردم و دستم از سه جا شکست ،😣😞 تمام مدتی که دستم توی گچ بود برام مثل یه مادر بودی 😍😔 غذا ، جارو ، حتی نظافت سرویس بهداشتی و... هیچکس باور نمیکرد کار تو باشد😞 با همه اینا درس و مشقتم سر جاش بود سر و صدای دوستان علی خانه را پر می کند😍😅 -سلام مادر ، کجایین؟ -سلام، خوش اومدین ، بفرمایین😃 جمع بچه ها جمع می شود و جای خالی علی نمایان تر😞 ادامه دارد..... نویسنده:هانیه ناصری ناشر:انتشارات تقدیر۱۳۹۵ @SHahidAliKHalili_ir