✍به انتظار آمدنت سالها بر ما چه گذشت به قلم همسر شهید محمد زینلی...
🔹دخترم نه ماهش تمام شده بود که در فراق پدرش نشستیم رفت تا آرمانها باقی بماند.
🔸هم رزمانش می گفتند در عملیات فتحالمبین آرزوی شهادت نکرد دوست داشت که فرزندش را ببیند بعد اگر خدا خواست جان خود را در راه خدا تقدیم نماید.
🔹روح بلندی داشت اصلا حواسش این دنیایی نبود پدرش می گوید در نوجوانی هم کار می کرد و هم درس می خواند تا مخارج تحصیلش را بدست آورد.
🔸توجه به مادیات نداشت بسیار انسان مرتبی بود لباس هایش می بایست اتو زده باشد وقتی از خانه بیرون میرفت حتما نگاه به آینه می انداخت خلاصه دخترمون هر ساله بزرگتر می شد و جای پدر را خالی می دید روزها میگذشت.
🔹شوهر خواهرم همیشه فرزندانش را بوسه می زد دخترم اگه می دید به من چیزی نمیگفت اما یک روز صبرش سر آمد و گفت کاش فلانی جلوی من بچه هایش را نمی بوسید.
🔸میگفت من که پدرم را ندیدم و از مهر پدری چیزی نمی دانم اما ناراحت می شوم.
🔹شبهای گرم تابستان را در گرمای خانه از ترس تمام درها را تا اذان صبح بسته نگه می داشتم از صدای کلر یا پنکه وحشت داشتم خانه می بایست در سکوت محض باشد هیچ شبی نشد که با آرامش بخوابیم تا سالها چاره ای نبود میبایست کم کم عادت می کردیم.
🔸دعا می کردم زمستان نشود در شبهای زمستان از صدای باد وحشت عجیبی سراغم می آمد دخترم سه ساله شده بود خواب بی خواب چرت توانم را می برید از ترس خوابم نمیبرد بچه را بغل می کردم هوا هم سرد روی پله می نشستم صدای اذان که می آمد خیالم راحت می شد که صبح شده آن وقت یک ساعتی میخوابیدم.
#شهید_محمد_زینلی@shahidan_kerman