✍در آن دور‌های دور من عارفی را می شناسم که در کنار مزارش زمان ایستاده است آنجا که بیماران و درماندگان نامه می نویسند برایش... 🔹فرشتگان بالای آن دهکده کوچک بالهایشان را گسترده اند و نگاه آرام و زندگی مسیح وارش ترا آرامشی ابدی می دهد... 🔸حاجی جان از زمانی‌ که با نذر و نیاز مادر به دنیا آمدی و چراغ روشنی خانه شدی از عشق به مادر از اصرارت به نماز اول وقت از حساسیت به بیت المال مردم از تحمل سختی‌ها در والفجر هشت از تاول‌های شیمیایی در بدنت از خوردن ته‌مانده غذای بسیجیانت از نماز‌ها و نیاز‌های شب هنگامت از دیدن مولا حیدر قبل از عملیات کربلای ۵ و پرچمی که به دست تو داد تا در کنار دژ بکوبی... 🔹از خط شکنی تو دلبرم تا قلب خط سوم عراق از درد زخم‌های ترکش‌ها که نتونستی به مادر بگویی از لحظاتی که گفتی خود و برادرت حسین پاداشتان را خواهید گرفت از لحظه افتادنت و ماندنت پای دژ دشمن و گذر یارانت در تاریکی‌ شب بر جسم مطهرت از وصیت نامه‌ات که گفتی‌ که از خدا حتی برای آن سرباز عراقی قاتلت شفاعت خواهی‌ طلبید... 🔸و از زمانی‌ که به خواب پدر آمدی و آب ظرفی‌ را دم در خانه خالی‌ کردی و گفتی‌ ببین بابا از این دنیا من چیزی با خود نبرد‌م... 🔹حاجی میبینی‌ که من همه جا همراهت بودم و عکس ترا در اول کوچه‌های دلم آویزان کرده ام کوچه‌هایی که رد پای همه شما را در آن هنوز به یادگار مانده است. 🔸سلام بر تو حاج علی‌ عزیز روزی که به دنیا آمدی روز شهادتت و روزی که شفاعتگر بندگان خدا خواهی‌ بود ان شا‌الله... @shahidan_kerman