9.23M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
محمدعلی بغلم بود. جلوی آینه‌شمعدان سر طاقچه ایستاده بودم، درحالی‌که با تو تلفنی حرف می‌زدم، فاطمه شکلک درمی‌آورد و محمدعلی غش‌غش می‌خندید. بغض کردی: «سمیه، تو رو به خدا دیگه این کار رو نکن! خیلی اذیت می‌شم وقتی صداش هست و خودش نیست!» ♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊