فاصله بین شهر هارو پشت ماشین مینشست و مشغول قران خوندن بود به نیرووهای خود بارها و بارها میگفت پسرم همینطور ڪه مشغول فعالیتی نزار زبونت بیڪار باشه "ذڪر بگو" !♥️