توی مملکتی که یه روزی پسر بچه ای توش بود بنام غلامعلی پیچک
که بعد ها شد فرمانده عملیات غرب کشور و طوری شهید شد که براش دو مزار درست کردند.
مامانش از بقالی سر کوچه واسش بستنی خرید.پسر بچه بستنی شو تو آستینش قایم کرد آورد خونه،مامانش میگفت ،وقتی رسیدیم خونه رو کرد بهم و گفت:مامان بستنیم آب شد ولی دل بچه های تو کوچه آب نشد...