شـھیـــــــدانــــــہ
رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 #قسمتــــ_ســـے و هشتم ۳۸ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔘چی ک
رمــــــان_مدافــــع_عشق💞 و نهم ۳۹ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🏵مرد سجده آخرش را که می رود، تو دیوانه وار بلند می شوی و به سمتش می روی. من هم به دنبالت بلند می شوم. دستت را دراز می کنی و روی شانه اش می زنی. – ببخشید❗️ برمی گردد و با نگاهش می پرسد: بله❓ همان طور که کودک وار اشک می ریزی😭، می گویی: فقط خواستم بگم دعا کنید منم لیاقت پیدا کنم بشم همرزم شما.😔 لبخند روی لب های مرد می نشیند.😊 – اولاً سلام. دوم پس شما هم آره❓ ▫️سرت را پایین می اندازی. – شرمنده. سلام علیکم. ما خیلی وقته آره. خیلی وقته.👌 🔻– ان شاءالله خود آقا حاجتت رو بده پسر. – ممنون. شرمنده یهو زدم رو شونه تون. دلِه دیگه. یاعلی❗️ پشتت را می کنی که او می پرسد: خب چرا نمی ری❓ این قدر بیتابی و هنوز اینجایی❓ کارهاتو کردی❓ با هر جمله ی مرد بیشتر می لرزی و دلت آتش می گیرد. نگاهت👀 فرش را رصد می کند. – نه حاجی. دستمو بستن. می ترسم برم.😞 او بی اطلاع جواب می دهد: دستتو که فعلاً خودت بستی جوون. استخاره کن ببین خدا چی میگه.✨ بعد پوتین هایش را بر می دارد و از ما فاصله می گیرد. نگاهت خشک می شود به زمین. در فکر فرو می روی.🤔 – استخاره کنم⁉️ شانه بالا می اندازم. – آره. چرا تا حالا نکردی؟ شاید خوب دراومد.👌 – آخه… آخه همیشه وقتی استخاره می کنم که دو دلم. وقتی مطمئنم، استخاره نمی گیرم خانوم.🙂 – مطمئن؟ از چی مطمئنی❓ 🔻صدایت می لرزد. – از این که اگرم برم، فقط سربارم. همین! بودنم بدبختی میاره برای بقیه.😔 – مطمئنی❓ نگاهت👀 را می چرخانی به اطراف. دنبال همان مرد می گردی، اما اثری از او نیست. انگار از اول هم نبوده. ولوله به جانت میفتد.😐 – ریحانه! بدو کفشتو بپوش. بدو. همان طور که به سرعت کفشم را پا می کنم، می پرسم: چی شده❓چی شده❓ – از دفتر همین جا استخاره می گیریم. فوقش حالم بد میشه اونجا. شاید حکمتیه. اصلاً شاید هم نشه. دیگه حرف دکترم برام مهم نیست. باید برم.🙄 – چرا خودت استخاره نمی کنی❓ – می خوام کس دیگه بگیره. 🔻مچ دستم را می گیری و دنبال خودت می کشی. نمی دانیم باید کجا برویم. حدود یک ربع می چرخیم. آن قدر هول کرده ایم که حواسمان نیست که می توانیم از خادم ها بپرسیم. در دفتر پاسخگویی، روحانی با عمامه سفید نشسته است و مطالعه می کند. در می زنیم و آهسته وارد می شویم.✋ – سلام علیکم. روحانی کتابش را می بندد.📓 – وعلیکم السلام. بفرمایید❗️ – می خواستم بی زحمت یه استخاره بگیرید برامون حاج آقا❗️ لبخند☺️ می زند و به من اشاره می کند. – برای امر خیر ان شاءالله❓ – نه حاجی عقدیم💞. یعنی موقت. – خب برای ازدواج دائمتون می خواید❓ نه..... ـ ـ ✨🍃✨ 🍃🌸↬ @shahidane1