: محمد علی جعفری ۳۴ ای «علمدارم را خواند وقتی از تشییع برگشتیم محمد حسین با حسرت گفت «مامان امیر برای سوریه سابقه بسیجی فعال میخواست خودم براش گردش کار زدم یک دفعه خنده ام گرفت رفقاش که زنگ میزدند بهشان می گفت شیخ پشملونی بیا پیش محمدرضا دهقان» قرارهایش را توی امامزاده کنار شهدا میگذاشت. نفسی گرفتم پا شدم رفتم داخل امامزاده شبکه های ضریح را گرفتم توی دستم پای همین ضریح با روضه خوانی محمود کریمی اشک میریختم و به محمدحسین شیر می دادم. دستی خورد به سر شانه ام فکر کردم خیالات برم داشته. دوباره زد روی شانه ام کوچولو بود دختربچه موبور چشم گربه ای کاسه شله زرد گرفت جلویم حال مادر شهدا را درک کردم .لحظه به لحظه با دیدن هر چیزی به یاد بچه ات بیفتی نمیدانم چرا همه جا بوی محمد حسین میداد؛ چرا درو دیوار و عکس و خوراکیها او را میکشاند جلوی صورتم. ماه رمضانها شله زرد و شیر برنج پای ثابت سفره افطارمان بود میگفت مامان زیاد درست کن کاسه کاسه کن بذار یخچال هر دفعه میام بخورم میپختم برایش و تزیین هم میکردم. هیئت داخل امامزاده سی شب ماه مبارک افطاری میدادند. محمد حسین قبل از اذان میرفت کمک مامان من افطار نمیخورما افطار فقط افطارهای مشمول .اگر شبی نمیرفت امامزاده به من کمک میکرد. سفره میانداخت و افطاری را می چید صدای اذان که بلند میشد اول نماز میخواند من یک موقع هایی نماز مغرب را میخواندم و مینشستم پای سفره 👇👇👇