پس از موافقت انتقالی پدر، خانواده ی سعید پس از هفت سال به شهر فومن باز گشتند و وی در مدرسه راهنمایی کوروش ( توحید امروز) ثبت نام کرد . سال اول راهنمایی بود که زمزمه های انقلاب اسلامی به گوش می رسید وی از آنجا که در خانواده ای آگاه و متدین رشد نموده بود با اندیشه های حضرت امام آشنا شد و با سن کم خود با شرکت در راهپیمایی و حضور در جلسات مذهبی گام به گام با مسائل پیرامون خود آشنا شد و به سبب همین آشنایی هدیه و کتابی را که از شاه مزدور دریافت کرده بود را به آتش کشید و روز به روز در راه آرمانهای خود راسخ تر شد و در این راه مادر از دور مواظبش بود تا آسیبی به او نرسد . با پیروزی انقلاب اسلامی مقطع راهنمایی را با موفقیت سپری کرد . برای ادامه تحصیل و بعلت نبود معلمین خبره در رشته ریاضی فیزیک در شهرستان فومن ، در یکی از دبیرستانهای شهر رشت ثبت نام کرد و با نمرات عالی سال اول دبیرستان را به پایان رسانید به دلیل آزار و اذیت برخی از همکلاسی هایی که مخالف انقلاب بودند به شهرستان فومن باز گشت و در مدرسه شهید کدیور ثبت نام نمود و به ادامه تحصیل مشغول شد. فضای انقلابی حاکم بر ایران اسلامی سعید را آن چنان پخته و پر شور و متعهد ساخته بود که او در برپایی نماز جماعت و جمعه و شرکت در مراسمات مذهبی و کلاسهای قرآن در مهدیه شهرستان سر از پای نمی شناخت و با شنیدن صدای اذان در مسجد حضور پیدا می کرد و مادر را نیز در این راه ترغیب می نمود . وی هرگز لباس تازه نمی پوشید و با جمع کردن پول روزانه خود به فقرا و نیازمندان کمک می کرد و دلسوز خانواده بود . به پدر و مادر در کار کشاورزی کمک می کرد و احترام خاصی برای آنها قائل بود با انسانها متدین و عالم و اهل مسجد نشست و برخاست داشت و در کمک به روستاییان محروم و ستم دیده می شتافت و بسیار آرام و با وقاربود و از نگاه کردن به نا محرم خود داری می کرد . با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه انقلاب نو پای ایران اسلامی عرصه وسیع تر و آزمونی سخت تر برای سعید ایجاد شد . او که در سال دوم دبیرستان به همراه مدیر مدرسه و جمعی از دوستانش برای بازدید از کردستان رفته بود وقتی از اوضاع و نا به سامانی های مردم کردستان و نیز خبر شهادت دوست و هم بازی دوران کودکی اش آگاهی پیدا کرد با عزمی راسخ قصد جبهه کرد که با مخالفت خانواده رو به رو شد. چون خانواده دوست داشتند سعید در آینده با داشتن استعداد بالا در رشته پزشکی و یا مهندسی در دانشگاههای معتبر کشور تحصیل نماید . از آنجایی که عموها و خانواده مادری سعید دارای تحصیلات عالیه بودند خانواده نیز علاقه به ادامه تحصیلات وی داشتند . اما از آنجا که سعید با ایمان و اعتقادی راسخ قصد جبهه کرده بود و خداوند متعال او را برگزیده در این راه کرده بود پس از یکسال سعی و تلاش سرانجام خانواده را برای رفتن به جبهه راضی نمود و در سال ۱۳۶۲به مدت ۴۵روز با دیدن آموزش نظامی در کاشمر مشهد برای اولین بار به سمت کردستان اعزام شد و به عنوان آرپی چی زن در لباس بسیجی مشغول به دفاع از میهن اسلامی شد . سعید که در سنگر جبهه و جهاد مشغول دفاع بود هیچ گاه سنگر علم را فراموش نکرد و در فصل امتحانات به شهرستان فومن مراجعه و پس از امتحانات بار دیگر عازم جبهه می شد . وقتی برای مرخصی به شهر و دیار خود باز می گشت برای جوانان و نوجوانان ورزشهایی
از قبیل پینگ پنگ و فو تبال را ترتیب می داد تا با این بهانه آنها را جذب در کارهای مذهبی و اعتقادی کند و در کنار این کارها به مسائل احکام و قرآن و دروس تقویتی بچه ها توجه ویژه می کرد . یکسال پس از حضور در غرب سعید برای رفتن به جنوب کشور آماده شد و در آن جا به عنوان بی سیم چی به یاری رزمندگان اسلام رفت . یکبار به دلیل سهل انگاری سربازی چادر استراحتی شان به آتش کشیده شد که با کمک بی شائبه وی و بیرون کشیدن تجهیزات
بخصوص کتابهای قرآن و دعا به عنوان تشویق از سوی فرمانده اش به مشهد مقدس سفر نمود و یکبار نیز با شرکت در مسابقه احکام در بین ۳۰۰ نفر از رزمندگان لشگر قم رتبه اول را کسب کرد که به سوریه و دیدار از حضرت امام ( ره) مشرف شدند . تشویقات دیگری نیز برای او در نظر گرفته شد که به دلیل شهادتش نتوانست آنها را دریافت نماید . سعید پس از اخذ مدرک دیپلم در آزمون کنکور شرکت نمود و برای بار سوم به سمت غرب و به عنوان بی سیم چی در سنگر ها حضور پیدا کرد که سرانجام در هفتم مرداد سال ۱۳۶۴ در عملیات قادر در کلاشین عراق به صورت غافلگیرانه از سوی دشمن، مورد اصابت تیر مستقیم قرار می گیرد و به شهادت میرسد اما چون پیکری او از میدان جنگ بر نمیگردد خانواده احتمال اسارت یا زنده بودن او را میدادند .