#خاطره :
دوست شهید نوری:
سال نود و شش شب عید غدیر ، بعداز نمازمغرب و عشا نشسته بودیم و برای فردا که قرار بود ایستگاه صلواتی برپا کنیم ،هم فکری میکردیم .
هرکسی کاری به عهده گرفت و ساعتی اعلام کرد که حضور داشت باشه.
و شهید بابک گفت:
من فردا ساعت چهار، لیوان یکبارمصرف با میز میارم .
بعد از اتمام جلسه بابک من را کنار کشید و اعمال روز عیدغدیر را برام گفت و پیشنهاد روزه داد .
روز عید، بابک راس ساعت اومد .
ولی عزیزانی بودن که ساعت گفتند ولی خیلی دیر اومدند.
بابک خیلی به قول و ساعتی که اعلام کرده بود حساس بود و سروقت حضور داشت.
بابک روزه بود و میگفت :
روزه ی عید غدیر صددرصد حاجت میده.
برای کارهای مربوط به ایستگاه صلواتی،نیاز به وانت داشتیم ولی نتونسته بودیم هماهنگ کنیم.
بابک که شنید،گفت :
من الان میرم وانت پیدا میکنم.
بابک ادم اجتماعی بود با همه معاشرت داشت و خوش بیان و مودب بود .
ما بعید میدونستیم که وانت جور بشه.
کمی که گذشت دیدیم از داخل یک کوچه ای وانت میاد.
بابک پشت فرمون نشسته بود. خنده کنان اومد و مشکلمون حل کرد .
با دهن روزه خیلی سرحال و زرنگ بود و تا نماز یکسره شیرینی و شربت پخش میکرد.
من مطمنم قبل محرم و روز عید غدیر حاجت از آقاجانمون امیرالمومنین ع گرفت و رفت سوریه شهید شد
.
پ ن:عکس ها مربوط به همین مراسم هست.