eitaa logo
ڪانال رسمـے شَھیـدبـٰابڪ‌نـوࢪۍ🌿
471 دنبال‌کننده
2هزار عکس
909 ویدیو
14 فایل
‌•••|[﷽]|••• کانال شَهیـدبـٰابڪ‌نـوࢪی🌱 حضوࢪ شما تو این کانال اتفاقۍ نیست توسط"شهید"دعوت شدیدִֶָ کپی با ذکر صلوات جهت ظهور امام زمان حلال✅
مشاهده در ایتا
دانلود
🎞 رفیق شهید : عاشق خونواده بود عاشق زندگی بود... بابک عاشق دورهمی بود... خیلی چیزام داشت،خیلی چیزا که جوونای امروزی،همسنوسالای ما دوست دارند داشته باشن.. ! گفتش که اسمم دراومده دارم میرم سوریه... یه روزی به من گفت که مسیرمو پیداکردم . گفت که : .. •♥️•
دوست شهید نوری: یک روز قبل از سالگرد شهادت بابک بود. هرطور برنامه ریزی میکردم نمیتونستم خودم را به مراسم برسانم. از این که کارهام پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم. به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به مهمونیش برسم. شب موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم: خیلی بی معرفتی ، دلت نمیخواهد من بیام؟باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوستت دارم هرچند ازت دلخورم. توی همین فکر ها بودم که خوابم برد. خواب بابک را دیدم: بهت زده شده بودم زبانم بند امده بود. بابک خونه ی ما بود. میخندید میگفت: چرا ناراحتی؟! گفتم:بابک همه فکر میکنن تو مردی. گفت: نترس، اسیر شده بودم ازاد شدم. با هیجان بغلش کرده بودم به خانوادم میگفتم: ببینید بابک نمرده.اسیر بوده. بابک گفت: فردا بیا مهمونیم. گفتم : چه مهمونی؟! گفت: جشن سالگرد ازادیم. گفتم : یعنی چی؟ گفت:جشن ازادیم از اسارت این دنیا. بغضم گرفت شروع به گریه کردم.از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم. با چشمام پر از اشک نماز صبح خوندم. برخلاف انتظار تمام مشکلات حل شد و‌نفهمیدم چطوری رسیدم به سالگرد بابک. گفتم بابک خیلی مردی. 𝙹𝚘𝚒𝚗🦋💙↯ 『@shahidbabaknoory
"🥺🕯" برادرشهید: دروغی‌کہ‌توذهنم‌بشینہ‌وناراحتم‌کنہ ‌ازبابابڪ‌‌یادم‌نیست... بابڪ‌‌همش‌درتلاش‌بود‌دوره‌های‌مختلفی ‌روبگذرونہ‌تارزومہ‌خوبی‌درکاراش ‌داشتہ‌باشہ‌‌. برای‌هرروزش‌یک‌روز‌قبل‌سعی‌می‌کرد برنامہ‌داشتہ‌باشہ‌. یہ‌اخلاقی‌کہ‌داشت‌ازهیچکس‌هیچ‌ انتظاری‌نداشت‌... سعی‌می‌کرد‌کارخودش‌روخودش‌ انجام‌بده‌اعتقاد‌داشت‌چون‌انتظارندارم‌ ازدست‌کسی‌هم‌ناراحت‌نمیشم‌...🌻:) ❤️ ⋆C᭄‌@shahidbabaknoory
دوست شهید: "دوست شهید به یکی دیگر از خاطرات خود با بابک رابه روز کشیش دردرمانگاه جمعیت هلال احمر اشاره کرد... که آنروز شیفت نبود و افزود:در آنروز من به جشنی دعوت شده بودم که می بایست حتما می رفتم بنابراین با چند نفر از دوستان تماس گرفتم📞 که بتوانم روزم را با کسی تغییر بدهم ولی متاسفانه کسی قبول نمی کرد☹️ که در نهایت با بابک تماس تصویری گرفتم وبابک قبول کرد که جای من شیفت بماند و من در جوابش به صورت شوخی گفتم :که داداش حتما در شادی هایت جبران میکنم که بابک لبخندی زد و گفت: ”من خودم کلاس اصلی هستم نیازی به جبران نیست“🥰 •° 🧡¦⇢
دوست‌شهید‌نوری: توی‌دوره‌های‌بسیج‌که‌برای‌ماگذاشته‌بودن‌باهم بودیم‌و‌کلاس‌های‌طولانی‌داشت‌حدود‌شش‌تا هشت‌ساعت‌تئوری‌وچندساعت‌عملی⏱ یبار‌که‌هوا‌خیلی‌گرم‌بود‌گفتن‌تایم‌استراحته واعلامکردن:اقایون‌هندوانه‌گرفتیم‌🍉 بیاییدببرید‌پخش‌کنید😋 بابک‌ویکی‌از‌دوستان‌رفتن‌آوردن‌و‌گذاشتن‌وسط بابک‌بابغل‌دستیش‌گرم‌صحبت‌شد🌱 ماهرکدوم‌برای‌خودمون‌برداشتیم‌و‌مشغول‌ خوردن‌شدیم😁 دیدم‌بابک‌نمیخوره‌‌گفتم: تو‌چرا‌بر‌نمیداری⁉️ گفت:مگه‌نباید‌پیش‌دستی‌وچنگال‌بیاد؟!🍽 گفتم:نه‌بابا‌فضا‌فضای‌خودمونیه‌با‌دست‌بزن‌بالا خندید‌وشروع‌کرد‌به‌خوردن😂 واقعا‌اون‌روزها‌بهترین‌روزهای‌عمرم‌بود....❤️‍🩹
کلاس های بسیج‌ با هم بودیم... و طولانی بود کلاس ها، یه روز بحث تحلیل و تفسیر طول کشید، خوردیم‌ به اذان مغرب. گفتن پنج دقیقه صبر کنید کلاس تموم‌شه، ما هم قبول‌ کردیم‌... بعد از دو دقیقه صدای اذان بلند شد، و استاد مشغول صحبت‌ بود... که یک دفعه بابک باصدای بلند گفت: آقای فلانۍ ، دارن اذان‌ میگن... بذارید برای بعد نماز!🤲 همه برگشتیم یه نگاش‌ کردیم و یه نگاه به استاد،🙄 بعدش بابک گفت: خب چیه اذانه نمیاید! باشه خودم میرم...😊 بلند شد خیلی راحت و شیک درو باز کرد رفت‌ برای وضو، استادم بنده‌خدا دید اینجوریه گفت باشه‌ بریم نماز بخونیم.🤍🧎‍♂
دوست شهید نوری: یک روز قبل از سالگرد شهادت بابک بود. هرطور برنامه ریزی میکردم نمیتونستم خودم را به مراسم برسانم. از این که کارهام پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم. به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به مهمونیش برسم. شب موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم: خیلی بی معرفتی ، دلت نمیخواهد من بیام؟باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوستت دارم هرچند ازت دلخورم. توی همین فکر ها بودم که خوابم برد. خواب بابک را دیدم: بهت زده شده بودم زبانم بند امده بود. بابک خونه ی ما بود. میخندید میگفت: چرا ناراحتی؟! گفتم:بابک همه فکر میکنن تو مردی. گفت: نترس، اسیر شده بودم ازاد شدم. با هیجان بغلش کرده بودم به خانوادم میگفتم: ببینید بابک نمرده.اسیر بوده. بابک گفت: فردا بیا مهمونیم. گفتم : چه مهمونی؟! گفت: جشن سالگرد ازادیم. گفتم : یعنی چی؟ گفت:جشن ازادیم از اسارت این دنیا. بغضم گرفت شروع به گریه کردم.از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم. با چشمام پر از اشک نماز صبح خوندم. برخلاف انتظار تمام مشکلات حل شد و‌نفهمیدم چطوری رسیدم به سالگرد بابک. گفتم بابک خیلی مردی. شہید بابڪ‌ نوࢪۍ‌ 🍃@shahidbabaknoory🍃
معمولا‌ در‌ دورهمی‌ های‌ که‌می‌نشستیم ، در مـورد حجـــاب‌ و‌ دخـتـرای ایــن دوره و زمونه صحبت می کردیم گاهی بابک می گفت: ❪ خود دخـتر خانم ها کـه خواهـرای ما باشند ، خودشون باید هوای خودشونو داشــته باشــند و باعــث نـشـن دیــگران بهشون تعرض کنند... ❫🌱 شܣید بابڪ‌ نوࢪۍ⋆ 🍃@shahidbabaknoory🍃
حضرت آقا عبای نماز شب خود را دادند تا حاج قاسم را با آن دفن کنند.آقا با این عبا ۱۴سال نماز شب خوانده‌اند. این دومین عبای نماز شب آقاست که شهیدی با آن دفن می‌شود؛ اولین عبا به شهید حاج احمد کاظمی تقدیم شده بود. شَھیـد بـٰابڪ‌ نـوࢪۍ ִֶָ 🍃@shahidbabaknoory🍃
شهید مهدی کشمیری🌻✨ یکی از دندان هایش نسبت به بقیه دندان هایش بلندتر بود...به برادرش مهدی گفت : این دندان اذیتم میکند مهدی به او گفت برو لب حوض و بعد هم با نوک اره شروع به کوتاه کردن دندان برادرش کرد!سالها از شهادت مهدی میگذرد،اما هنوز رد اره روی دندان برادرش هست؛[خاطره برادر شهید مهدی کشمیری]خاطره طنز شهدایی🙃 کانال شہید بابڪ‌ نوࢪ؎♡•° 🍃@shahidbabaknoory🍃
دختری میگفت من همکلاسی بابک بودم و خیلی تو نخش بودیم هممون،اما انقد باوقار بودکه همه دخترا می‌گفتند این نوری انقد سر و سنگینه حتما خودش دوس دختر داره و خیلی عاشقشه...! بعد من گفتم میرم ازش میپرسم تا تکلیفمون روشن بشه... رفتم رو دررو پرسیدم گفتم: بابک نوری شمایی دیگه؟! بابک گفت:بفرمایید گفتم:چرا انقد خودتو میگیری؟ چرا محل نمیدی به دخترا؟ بابک یه نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد و سریع رفت و اونجا نموند. بعدها که شهید شد همون دخترا و من فهمیدیم بابک عاشق کی بوده که به دخترا و من محل نمیداد... عاشق بود!خیلی هم عاشق بود... عاشق‌ حضرت‌ زینب‌ و شهادت...! کانال شهید‌ بابڪ‌ نوࢪۍ𑁍 🍃@shahidbabaknoory🍃