❤️ دوست دارم با هم توی این راه شهید بشیم ... میدونم آرزوشه ولی منم دل دارم ... نمی دونم هر کدومتون عاشق شدین یا نه ... میدونم محمد حسن حاضره از عشقش برای حضرت زینب بگذره ولی من دوستش دارم ... ما هنوز به هیچ جا نرسیدیم که ! حتی بیشتر سه چهار بار با هم بیرون نبودیم و هم رو ندیدیم ... ولی من دوستش دارم ... زینب خاتون .... عمه جان ... می سپارمش دست خودتون ... میدونم ... من هر چی دارم مال شماست ... هر چی صلاح و خیره ... ولی من دوستش دارم ... میدونی که انتظار خیلی سخته مگه نه ؟ انتظار برای اینکه ببینی برادرت با آب می آید ولی می بینی که نه آب می آید و نه برادرت ... اینا رو میگفتم و گلاب میریختم روی مزار یه شهید گمنام و دست میکشیدم روش .... اینا رو میگفتم و اشک میریختم ... میسپارمش دست خودتون ... یه حس عجیبی منو به سمت اون مرار میکشید ... شاید تو هم عاشق بوده ای... با تکان تکان داده های نازنین به خودم اومدم . + فاطمه!!! فاطمه !!! کجایی ؟ - همینجام ، پیش شما ! + چرا گریه میکنی آخه رفیق نازم ؟ زود برمیگرده ، مطمئن باش خدا دلش نمیخواد بندش تنها و ناراحت بمونه . - آره میدونم ... یکم آرومتر شدم ... خدایا ، خودت کمکم کن ، خدایا ، حال خوب خودتو به حال بد ما تغییر بده ... خدایا ... *** در خونه رو باز کردم و داخل شدم ... + سلام مامان. - علیک سلام . خوش گذشت ؟ + خوب بود ولی برای خوش گذرونی نرفتم ، رفتم حال دلم خوب بشه . - حالا خوب که نمیتونم بگم ولی بهتری ؟ + بهترم مامان +مامان ، یه سوالی ، شما ... میشه از خانم محمدی شماره آقا محمدحسنو بگیرین ؟ - به گمونم دارمش ، امروز میخواستین دیرتر بیاین زنگ زد بهم ... توی دلم پایکوبی بزرگی بپا شد !!! اون سرش ناپیدا !!! -بیا دخترم فرستادم برات . فقط یه چیزی ، اینکه بهش زنگ نزن پیام بده اول ، بعدم اینکه ، کنترل کن دیگه به هر حال مواظب باش زیاد عاشقونه نشه . بہ قلم 👈🏻 ریحانہ ربانے @Shahidgenaveh