❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
🍃توفیق خدمت با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت. چنددفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پاین انداخت. یکی از رفقا اورا دید و پرسید: «آقا ابرام چیزی شده؟!» اول از جواب دادن طفره می رفت تا اینکه با اصرار رفیقش گفت: «هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به من مراجعه می کرد و هرطور شده مشکلش رو حل می کردیم. اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده. می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت رو از من گرفته باشه.» ر.ک:کتاب سلام بر ابراهیم۱ @shahidhojatrahimi