eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.1هزار دنبال‌کننده
33هزار عکس
14.3هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
پدرش نه شغل دولتی داشت نه بیمه ای - چیزی بود. کارش کارگری بود و عرق ریختن. خدا رحمتش کند؛ تقیدش به حلال و حرام زبانزد همه ی آشناها بود. گاهی میگفت من افتخارم اینه که حتی یک لقمه نان شبهه ناک به تو و بچه ها ندادم چه برسد به لقمه ی حرام. لباس فرم سپاه تنش بود به سر و صورتش گرد و غبار نشسته بود با ناراحتی :گفتم الان ساعت ده شبه ناسلامتی امشب شب دامادیته؛ نمیگی باید زودتر بیای؟» خندید گفت حالا هم که دیر نشده مادر، الان سریع میرم یک دوش میگیرم و آماده میشم خواست برود جلویش را گرفتم گفتم: «باید به من بگی که امشب چیکار داشتی که مهمتر از دامادیت بوده جواب دادن طفره رفت بعد از کلی اصرار کردن گفت: «داشتم پادگان را جارو میکردم توی محوطه خیلی آشغال ریخته بود!». بعدها فهمیدم چون مسؤول آموزش بوده و آن شب برای نیروها مانور داشتند مانده بوده تا کارها را به اصطلاح راست و ریست کند. خودش هیچ وقت از مسؤولیتهایش چیزی به ما نگفت.همیشه میگفت یک نیروی ساده هستم؛ بعد از شهادتش فهمیدیم چکاره بوده است. با این که می توانست پول پس انداز کند ولی هیچ وقت این کار را نکرد. بخشی از پولش را برای خانه خرج میکرد، با بقیه اش یا کار افراد محتاج و فقیر را راه می انداخت یا قرض میداد به این و آن. وقتی شهید شد از مال دنیا هیچی نداشت. مقداری هم بدهکاری داشت که توی وصیت نامه اش نوشته بود سهمش از ارث خانه ی پدری را هم بخشیده بود به مادر "شهید ابراهیم امیرعباسی" | @shahidhojatrahimi
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله اهدافی مدیر حوزه های علمیه کشور با خانواده شهید محمد از شهدای اغتشاشات اخیر دیدارکرد. همسر شهید از پیش بینی شهادت توسط همسرش سخن می گوید. | @shahidhojatrahimi
یادم هست یک بار وصیت کرد وقتی من را گذاشتید توی قبر، یک مشت خاک بپاش به صورتم. پرسیدم: «چرا؟» گفت: برای این که به خودم بیایم. ببینم دنیایی که بهش دل بسته بودم و به خاطرش معصیت میکردم یعنی همین گفتم مگر تو چه قدر گناه کرده ای؟» گفت؛ خدا دوست ندارد بنده‌هایش را رسوا کند. خودم میدانم چه کاره‌ام». "شهید منوچهر مدق" | @shahidhojatrahimi
رضا بی­‌نهایت صبور بود، وقتی بحث‌مان می‌شد، من نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر می‌زدم و با عصبانیت می‌گفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمی‌زد، وقتی هم می‌دید من آرام نمی‌شوم، می­‌رفت سمت در، چون می‌دانست طاقت دوری‌اش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه‌ای از من دور باشد، او هم نقطه‌ضعف‌ام را می­‌دانست و از من دور می­‌شد تا آرام شوم، روی پله‌ی جلوی در می‌نشست و می­‌گفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود. ✍🏻 راوی همسر شهید @shahidhojatrahimi
🧡 خیلی‌بہ‌امام‌زمـانﷻ ارادت‌داشـت! ازاین‌ارادتای‌خشک‌وخالی‌کہ‌نہ! همش‌دنبال‌مطالـعہ‌ درباره‌حضرت‌وشرایط‌ظھور وآمادگی‌برای‌ظھوربود ..! ‹انتظـار›محمـود، یہ‌‹انتظارواقـعی‌›بـود. محمودواقعاً دغدغہ‌امـام‌زمانش‌ روداشت ...🖇! 💙 @shahidhojatrahimi
🧡 خیلی‌بہ‌امام‌زمـانﷻ ارادت‌داشـت! ازاین‌ارادتای‌خشک‌وخالی‌کہ‌نہ! همش‌دنبال‌مطالـعہ‌ درباره‌حضرت‌وشرایط‌ظھور وآمادگی‌برای‌ظھوربود ..! ‹انتظـار›محمـود، یہ‌‹انتظارواقـعی‌›بـود. محمودواقعاً دغدغہ‌امـام‌زمانش‌ روداشت ...🖇! 💙 ‎‎‌‌‎@shahidhojatrahimi
🔰 زندگی به سبک شهید رسول خلیلی ▫️رسول همیشه سر به زیر بود و از نگاه به نامحرم إبا میکرد. شنیدم از اطرافیان که گفتن: تو صحبت با نامحرم حتی بستگان هم همیشه سرش پایین بود. من میگم: شهادت خیلی سخت نیست، فقط یکم تمرین میخواد و مبارزه با نفس... ‎‎‌‌‎‎ @shahidhojatrahimi
✨ یکی از دوستان می‌گفت: در صحن جامع رضوی دیدم حاجی تشت قرمز دستشان است و دارد می رود، کنجکاو شدم و دنبالش رفتم؛ دیدم رسید به پیرمردی و پای او را در تشت گذاشت و ماساژ می داد؛ رفتم نزدیک و گفتم حاجی این چه کاری است؟ گفتند "ایشان پدرم هستند" حاج قاسم این‌طوری حاج قاسم شد. 🌹
💟 🔴شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید 🎈علی همیشه می‌گفت: «سعی کنیم محیطی فراهم کنیم که بچه در اون به آرامش برسه. مثلا بلند صحبت نکنیم یا مشکلات رو جلوی اون مطرح نکنیم.» به بچّه شخصیت می‌داد و بهش احترام می‌گذاشت. سعی می‌کرد بهش انرژی مثبت بده و سرکوبش نکنه و همیشه تشویقش می‌کرد و با احترام با بچه رفتار می‌کرد. 🎈علی‌آقا مسائل رو برای دخترم توضیح می‌داد و روشنش می‌کرد. به مراسم مذهبی می‌بُردیمش. از کوچیکی گمونم چهار سالگیش مادرم براش چادر دوخت و سرش می‌کردم. علی خیلی خوشش میومد. دست زینب رو می‌گرفت و بیرون می‌بُرد. می‌گفت «دختر باید از بچّگی با حُجب و حیا بار بیاد.»
❣ 🍃داداش مهدی خیلی دلداده امام رضا(ع) بود. یه روز که عازم مشهدالرضا(ع) بودیم بهم گفت:می دونی چطوری باید زیارت کنی و از آقا حاجت طلب کنی؟ گفتم: چطور؟ گفت: باید دو زانو روبه روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی، خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده. زود بلند نشی بری... 🍃فکر می‌کنم برات شهادتش رو هم همینجوری از امام رضا(ع) گرفت؛ چون قبل از آخرین سفر به سوریه، رفته بود پابوس امام رضا(علیه السلام). ✍راوی:خواهر شهید
عاشق اباعبدالله بود وقتے جهازیه من روبه منزل ایشان میبردند حمیدآقا تربت کربلا به مقدار زیاد بین وسایل گذاشتند تازندگی مابا سیدالشهدا ع مانوس باشد☺️