۱ شوهرم بنا بود و خیلی کار میکرد خدا بهم سه تا پسر داد زندگی کارگری خیلی تلاش کنی و نخورمی نخورمی کنی بتونی ی خونه کوچیک داشته باشی که اونم خیلی شیک و پیک نیست کلنگی و بدردنخوره دیگه طالع ما رم با نداری نوشتن شوهرم خیلی کار میکرد و تلاش اصلا استراحت نداشت میگفت نمیخوام شماها سختی بکشید واقعا کار‌ میکرد دیگه پسرامم به سنی رسیدن که برن سرکار و اونارم میبرد با خودش تا کاری و با عرضه بار بیان خداروشکر میکردم به کم قانع بودم و خدا سفره م رو خالی نمیذاشت کم کم زندگی اون روش رو نشونم دادو شوهرم مریض شد خرج خونه افتاد گردن پسرام شوهرم حالش هر روز بدتر میشد بردیمش دکتر‌ گفتن بخاطر کار با سیمان و استفاده نکردن از دستکش سرطان پوست گرفته ❌❌