#فحاش ۱
شوهرم بنا بود و خیلی کار میکرد خدا بهم سه تا پسر داد زندگی کارگری خیلی تلاش کنی و نخورمی نخورمی کنی بتونی ی خونه کوچیک داشته باشی که اونم خیلی شیک و پیک نیست کلنگی و بدردنخوره دیگه طالع ما رم با نداری نوشتن شوهرم خیلی کار میکرد و تلاش اصلا استراحت نداشت میگفت نمیخوام شماها سختی بکشید واقعا کار میکرد دیگه پسرامم به سنی رسیدن که برن سرکار و اونارم میبرد با خودش تا کاری و با عرضه بار بیان خداروشکر میکردم به کم قانع بودم و خدا سفره م رو خالی نمیذاشت کم کم زندگی اون روش رو نشونم دادو شوهرم مریض شد خرج خونه افتاد گردن پسرام شوهرم حالش هر روز بدتر میشد بردیمش دکتر گفتن بخاطر کار با سیمان و استفاده نکردن از دستکش سرطان پوست گرفته
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#فحاش ۲
همین کوفتی هم باعث مرگش شد بعد از مرگش بیشترین بار خونه افتاد گردن پسر بزرگم هر چی شوهرم خوش زبون و خوش اخلاق بود پسرم برعکس باباش بود بد اخلاق و فحاش هر چقدر میگفتم با این اخلاقت کسی زنت نمیشه میگفت از خداشونم هست من مرد جذابی م، حرف نمیفهمید گفتم ایوب انقدر بداخلاق نباش محل نمیداد انقدر کار کرد و کرد تا بالاخره تونست ی خونه برای خودش بخره موتور داشت و گفت مونده ی ماشینم بخرم اون دوتا پسرامم کار میکردن اما نه مثل ایوب اون خیلی تلاش میکرد ولی عصبی بود کافی بود تو خونه یکی بهش حرف بزنه یا مطابق میلش نباشه بلند میشد و دعوا میکرد خیلی فحش میداد تو در و همسایه ابرو برام نذاشته بود
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#فحاش ۳
زن داداشم روبروی ما زندگی میکنن خونه هامون دقیق روبروی همدیگه هست و پنج تا دختر داره همه شون ازدواج کردن و گاهی میان کارای زن داداشم رو میکنن ی روز گفتم ای کاش شمام زن بگیرید منم اینجوری دورم شلوغ بشه ایوب فکر کرد اونا بهم حرفی زدن و شروع کرد به داد و بیداد فحاشی به دایی و زن داییش دلیلشم این بود که به مادرم پز دادید و اون حسرت خورده تو دلم عروسی بود میگفتم ایوب پشتم هست و نمیذاره خمبه ابروم بیاد اما اینم از حماقت خودم بود ای کاش یکی میزد تو سرمتا کمی عاقل بشم اون روز بعد از اینکه خوب فحششون داد و دلم خنک شد ایوب رو ساکت کردم که بیشتر نگه و ابرو ریزی نشه بعدم که اونا باهامونوقهر کردن گفتم ایوب رو میفرستم سراغتون از ترسشون اشتی کردن باهام
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#فحاش ۴
ی بار که همشون جمع بودن دور هم صدای خنده هاشون میومد خیلی حسودیم شد که چرا دور من شلوغ نیست اما نمیشد به ایوب حرفی بزنم همینجوریشم زنا پشت سرش حرف میزدن که اخلاق نداره و رفتارش خوب نیست رفتم دم خونه داداشم و در زدم گفتم اومدم بشینم پیشتون اوناهم استقبال کردن و منم نشستم اونجا دیدم دارن فرش جمع میکنن گفتن میخوایم بشوریم و چندتایی افتادن به جون فرش با خودم مقایسه کردم دیدم من تنهایی باید جونم در بیاد ی فرش بشورم بعد اینا دورهمی حرف میزنن بازی میکنن فرش میشورن خیلی حسادت کردم بیش از اندازه اما چاره ای نبود مهره های کمرم مشکل داشتن و تازه یک سال بود عمل کرده بودم موقع اویزون کردن فرش نذاشتن من کمک کنم گفتن تو کمرت مشکل داره ی وقت حالت بد میشه
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#فحاش ۵
همین شد بهونه و رفتم خونه برای ایوب گریه کردم که نذاشتن من کار کنم ایوبم شروع کرد به اونا فحاشی و داد بیداد که چرا به مادرم کار ندادید فرداش همه بهم گفتن نباید اینکارر میکردی اما محل ندادم یک ماه بعدش ایوب اومدخونه و گفت عاشق شده با جون و دل رفتم خواستگاری دختره و قرار شد بیان تحقیق وقتی اومدن تحقیق برگشتن گفتن همسایه ها به ما گفتن این پسره بداخلاقه و فحاشی میکنه ما دختر نمیدیم چندتا خواستگاری دیگه هم رفتیم همینو گفتن ایوب از زن گرفتن ناامید شده و من تازه میفهمم چه اشتباه بزرگی میکردم امیدوارم خدادی دختر خوب جلوی پای ما بذاره
#پایان
#کپی_حرام ❌❌