۵ ی روز مامانم گفت عقل داشته باش شوهرت بخاطر ارثت باهات خوب شده حواستو جمع کن هر چی حماقت کردی بسه ی شب شوهرم خواب بود گوشیش رو چک کردم و دیدم بله با ی خانم‌ هماهنگ کرده با من مهربون باشه ارثم رو ازم بگیره و با هم برن ترکیه خیلی دلم سوخت ولی به شوهرم نگفتم، به برادرام گفتم به من ارثی ندید و نگه دارید اونام قبول کردن به شوهرم گفتم بابام منو از ارث محروم کرده تا میتونست منو زد و گفت نقش بازی میکرده دوباره کارهاشو شروع کرد گفتم طلاقم رو بده بچه هم‌میبرم جای مهریه قبول کرد بعد از طلاق با ارثیه م ی خونه خریدم و دو تا مغازه م بهم ارث رسیده بود دادم اجاره اون زن شوهرم و رها کرد هر جی التماس کرد برگرده پیشم محلش نذاشتم الان با دخترم به معنای واقعی زندگی میکنم ❌❌