eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.3هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من و شوهرم سنتی ازدواج کردیم خانواده درست درمونی نداشت اما من توجه نکردم و وقتی تحقیق کردیم گفتم خودش خوبه کافیه خودش خیلی ادم خوبی بود ولی نمیدونستم اینا ظاهرشه و باطنش خیلی کثیفه و پر از پلیدیه بعد از ازدواج تا یک سال خوب بود ولی بعد از یک سال متوجه شدم ی حالتی داره وقتی میره بیرون انگار سرحال میشه و برمیگرده یکی از اشناهامون که خانم بود ی روز منو دید گفت باید باهات حرف بزنم ولی شوهرت نباشه گفتم خبرت میکنم نمیدونم شوهرم از کجا فهمید ولی حسابی ترسیده بود و اصلا منو تنها نمیذاشت ❌❌
۲ تا ی روز تو مسجد دیدمش برگشت بهم گفت سرتو از زیر برف در بیار شوهرت معتاده تا بچه نداری خودتو نجات بده برگشتم خونه و هیچی نگفتم چند روزی گذشت که یهو به شوهرم گفتم تو معتادی؟ ترسید و گفت نه دعوامون شد و حسابی داد و بیداد کردیم تا بالاخره گریه کرد و گفت ببخشید اره حق با توعه من معتادم اگر بچه دار بشم منم قول میدم که ترک کنم به خانواده م حرفی نزدم و برای بارداری اقدام کردیم باردار شدم چند وقتی شوهرم خوب بود ولی کم کم فهمیدم که علاوه بر اعتیاد نجسی هم میخوره اما دیگه ی بچه داشتیم بهش گفتم تو قول دادی گفت نخیر قول ندادم گولت زدم که نتونی طلاق بگیری ❌❌
۳ ماتم برد از این همه بدجنسی هاش هر روز بدتر میشد و بدرفتار تر دخترم داشت قد میکشید من بخاطرش میسوختم کنار مردی که لیاقت هیچی نداشت متوجه شدم که وقتی براش پیام‌ میاد هی میخنده و پیام میده مشکوک شدم بهش ی روز گوشیش رو چک کردم و دیدم که بله با چند تا خانم پیام بازی میکنه اونم چه پیامهای سرتاسر بی حیایی بهش که گفتم اول منکر شد ولی کم کم گردن گرفت و گفت تو لباسهات زشته و اصلا شیک نیستی بهش گفتم وقتی کار نمیکنی با کدوم پول شیک باشم؟ جوابی نداد و گفت اصلا ازت خوشم نمیاد اون زنها خوبن کم اوردم و رفتم سراغ خانواده م و بهشون گفتم گفتن طلاق بگیر اما گفتم نه نمیتونم بدون دخترم میمیرم ❌❌
۴ برگشتم خونمون و دید زن ها رو اورده وسط خونه میوه هایی که براش له له میزدیم و خریده بود برای اون زنا جلوشون بهم گفت میبینی تو لیاقت هیچی نداری بخاطر دخترم حرفی نزدم چندماهی گذشت و زندگیم جهنم بود که بابام فوت کرد خیلی برام سخت بود و طاقت فرسا مامانم بعد از چهلم بابام صدامون کرد گفت من قد خودم ثروت دارم بیاید این ثروت رو تقسیم کنید شوهرم که بوی پول بهش خورده بود از این رو به اون رو شده بود برای من لباس خرید با دخترم بازی میکرد برای خونه خرید میکرد به پاهام افتاد ببخشمش منم بخشیدم رفتارهاش عادی نبود ولی با خودم گفتم شاید تصمیم گرفته عوض بشه زندگیمون قشنگ شده بود و داداشام دنبال انحصار ورثه بودن ❌❌
۵ ی روز مامانم گفت عقل داشته باش شوهرت بخاطر ارثت باهات خوب شده حواستو جمع کن هر چی حماقت کردی بسه ی شب شوهرم خواب بود گوشیش رو چک کردم و دیدم بله با ی خانم‌ هماهنگ کرده با من مهربون باشه ارثم رو ازم بگیره و با هم برن ترکیه خیلی دلم سوخت ولی به شوهرم نگفتم، به برادرام گفتم به من ارثی ندید و نگه دارید اونام قبول کردن به شوهرم گفتم بابام منو از ارث محروم کرده تا میتونست منو زد و گفت نقش بازی میکرده دوباره کارهاشو شروع کرد گفتم طلاقم رو بده بچه هم‌میبرم جای مهریه قبول کرد بعد از طلاق با ارثیه م ی خونه خریدم و دو تا مغازه م بهم ارث رسیده بود دادم اجاره اون زن شوهرم و رها کرد هر جی التماس کرد برگرده پیشم محلش نذاشتم الان با دخترم به معنای واقعی زندگی میکنم ❌❌