۴ بعد از مرگش ارامش به زندگی من برگشت اما کارم بیشتر شده بود از صبح که بیدار میشدم میرفتم خونشون رو مرتب میکردن تا شب همین برنامه م بود تا آخر شب ی روز که حسابی خسته شدم خواهر شوهرم از کار من ایراد گرفتم و تو که کارو انجام میدی درست انجام بده منم بهش گفتم من توانم همینه بالاخره شما خودت سنی ازت گذشته دختر بچه که نیستی اگر‌خودت کاراتونو بکنید به منم فشار نمیاد به زندگیم میرسم، پدرشوهرم از اتاق بیرون اومد و تا میتونست بهم فحاشی کرد چند باری تو نظافت خونه متوجه ی عالمه مواد مخدر تو کمد پدرشوهرم شده بودم و خبر داشتم در کنار بازنشستگی مواد هم میفروشه چون مواد ها رو تبدیل میکرد به بسته های کوچیک اون روز هیچی بهش نگفتم صبرکردم چند روز گذشت و وقتی که مطمئن شدم مواد تو کمدش هست