۵ بیا با هم‌خودکشی کنیم هر دوتایی رفتن قرص خریدن که با هم‌ توی ی ساعتی بخورن و بمیرن، من خبر داشتم‌قرارشون ساعت سه بود ولی ساعت سه فاطمه با یکی دیگه رفته بود بیرون، پیمانم از همه جا بی خبر قرصا رو میخوره حالش بد میشه خانواده ش میبرنش بیمارستان و نمیذارن بمیره، همون موقع که فاطمه با ی مسر خلافکار تو ماشین بودا تصادف میکنن و خواهر من میمیره از طرفی پلیس اومده بود در خونمون از طرفی خانواده پیمان و اون پسره که راننده بود اصلا همه چیز بهم خورد ابرومون رفت الان مامان بابام نمیدونن برای چی ناراحت باشن ابروی رفته یا خواهر مرده م. دلم براش خیلی سوخت از سال بعد هم مدرسه من عوض شد و ندیدمش اما خبر دارم که درسشو ادامه داده و الان پزشک شده ولی فاطمه زندگیش با هیچ و پوچ از بین رفت