۴ معلوم بود دنبال بهونه بود که امشبم یه کتک بهم بزنه جلو اومد و مچ دستم رو گرفت و پیچوند و یه خفه شوی محکم گفت بعدم فکم رو گرفت و داد زد میبینم که اون عوضیهارو دیدی شیر شدی،،، مگه بابات اینا نمیدونن من از عموت و خونواده ش خوشم نمیاد پس چرا وقتی ما اونجا هستیم اونارم دعوت میکنه، بسختی گفتم خودت که دیدی بعد از شام برا شب نشینی اومدند وگرنه کسی دعوتشون نکرده بود که،،، محکم یکی خوابوند تو دهنم،با گریه خودم رو عقب کشیدم،تقصیر من چیه که پسرعموم قبلا خاستگار سمجم بود و من قبول نکردم ، یاد زمانی افتادم که جمشید اومده بود خاستکاریم .چهارده سال از خودم بزرگتر بود و پدرومادرم بخاطر اختلاف سنی زیاد مخالف بودند. ادامه دارد کپی حرام