#غیرت_یا_تعصب؟ ۱
یه روز برای رفتن به دانشگاه اماده میشدم برادرم مهرداد با سروروی اشفته و لباسی که لکه های خون روش بود به خونه مون اومد.
مامان با دیدنش جیغ میکشید و میگفت چه بلایی سر زنت اوردی؟ اخرش خودت رو بدبخت کردی؟ بعدا فهمیدیم زنش رو زده و با سرو صورت خونی توی خونه رها کرده...مامان و بابا به خونش رفتند.
من نه روی رفتن پیش فاطمه رو داشتم و نه دل موندن توی خونه.
قبل از ازدواج مهرداد خونواده من اهل نماز و روزه نبودند و حتی در قید و بند رعایت روابط با نامحرم هم نبودند.وقتی دانشجوی اول دانشگاه بودم مهرداد که بزرگتر از من بود
یه روز گفت از دوستم فاطمه خوشش اومده.
ادامه دارد...
کپی حرام