#خواهر_پشیمون ۴
مطمینم سهراب بعد از ازدواج دقیقا مثل پدرو برادرهاش در زندگی برای من سنگ تموم میذاره... تو خودت رو بخاطر حرفای مامان وبابا بدبخت کردی.
از حرفاش دلخور میشدم و میگفتم من از زندگیم راضیم.
درسته هنوز مستاجریم و شوهرم پولدار نیست یا خونواده ی درست و حسابی نداره اما خودش برای من به اندازه ی تمام خوبیهای دنیا کفایت میکنه... اون احترام و عزتی که همسرم برام قایله با دنیا عوض نمیکنم و حقیقتا از زندگیم راضی و شادمان بودم.
وحالا همون مریم به چنین روزگاری رچار شده .
مریم رو به شهر خودمون برگردوندیم.دختر سرزنده و پرنشاطی که خودش رو خوشبخترین دختر دنیا نشون میداد حالا افسرده و غمگین با سرو صورت کبود و دست و پای اتل گرفته و چونه ی شکسته ای که هنوز نیاز به یه جراحی مهمتر داشت گوشه ی خونه بیجون روی تخت افتاده بود ...
نه لب به غذا میزد و نه حرفی ...
ادامه دارد..
کپی حرام