eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ روزی که خواهرم رو با سرو روی کبود و فک شکسته روی تخت بیمارستان دیدم هیچوقت یادم نمیره. مدام فریاد میزد و با التماس به بابا میگفت منو به خونه خودتون ببرید.دیگه نمیخوام با سهراب زندگی کنم. هرچی بابا اطمینان میداد که حتما همین کارو میکنه اما او اروم نمیشد.باورمون نمیشد این همون مریم عاشق پیشه ی چندروز پیش باشه که روزی صدبار برای شوهرش جون میداد و با بازگویی خوبیها و محاسن سهراب روزی هزار بار مارو به مرز جنون میرسوند... وقتی فهمیدیم چه اتفاقی افتاده واقعا باور نمیکردیم شوهرش سهراب چنین ادمی بوده باشه و اون بلاهارو در زندگی سر خواهرم اورده باشه. اون هم مریم با اونهمه ی ادعای خوشبختی و فخرفروشی ... ادامه دارد.. کپی حرام
۲ خواهرم برخلاف من دیر ازدواج کرده بود اخه از بین خاستگارهای بی شمارش هیچ کدوم رو نمیپسندید .حتی اگه پدرم کسی رو‌تایید میکرد بهش برمیخورد و میگفت چطور اون خونواده و پسره رو در شان من میبینید؟ ما خونواده ای با اصل و‌نسب و‌پولداریم اما اونها نه. البته راست میگفت پدرم از معتمدین و تروتمندان شهر بود...بر خلاف او من از بین چند تا خاستگار با تایید و توصیه ی بابا که محمد مهدی رو خیلی قبول داشت باهاش ازدواج کردم پسری از یه خونواده ی فقیر که برخلاف خواهر و برادرها و همه ی اقوام خودش خیلی ادم موقر و مومن و زحمتکشی بود... اوایل نگران این ازدواج بودم و به مادرم میگفتم میترسم محمدمهدی از خونواده ش الگو بگیره و نماز و روزه و واجباتش رو ترک کنه یا از دین و مذهب دور بشه، ادامه دارد... کپی حرام
۳ اما مادرم و خونوادم دلداریم میدادند و میگفتند اون ادم پخته و فهیمی هست محاله بخاطر خونواده یا هرچیز دیگه از اعتقاداتش دست بکشه.دوسال بعد از ازدواج من و دنیا اومدن اولین فرزندم خواهرم مریم به خاستگاری سهراب پسر خاله ی پدرم که ساکن تهران بودند جواب مثبت داد. پسری تحصیلکرده و‌متشخص و‌ به ظاهر مومن. اما پدرم خیلی موافق اون ازدواج نبود چون میگفت سهراب برخلاف خونواده ی خاله م خودش پسر سربراه و خوبی نیست و کمی بداخلاقه و اعتقادات محکمی نداره. اما خواهرم میگفت فقط سهراب... مریم سرازپا نمیشناخت و مدام دم گوش من با شیطنت میگفت ادم اینجوری ازدواج میکنه ... با یکی هم شان خودش، خونواده دار و صاحب خونه و‌ماشین و‌ثروت و در کنارش دین و‌مذهب، ادامه دارد... کپی حرام
۴ مطمینم سهراب بعد از ازدواج دقیقا مثل پدرو برادرهاش در زندگی برای من سنگ تموم میذاره... تو خودت رو بخاطر حرفای مامان و‌بابا بدبخت کردی. از حرفاش دلخور میشدم و میگفتم من از زندگیم راضیم. درسته هنوز مستاجریم و شوهرم پولدار نیست یا خونواده ی درست و حسابی نداره اما خودش برای من به اندازه ی تمام خوبیهای دنیا کفایت میکنه... اون احترام و عزتی که همسرم برام قایله با دنیا عوض نمیکنم و حقیقتا از زندگیم راضی و شادمان بودم. وحالا همون مریم به چنین روزگاری رچار شده . مریم رو به شهر خودمون برگردوندیم.دختر سرزنده و پرنشاطی که خودش رو خوشبخترین دختر دنیا نشون میداد حالا افسرده و غمگین با سرو صورت کبود و دست و پای اتل گرفته و چونه ی شکسته ای که هنوز نیاز به یه جراحی مهمتر داشت گوشه ی خونه بیجون روی تخت افتاده بود ... نه لب به غذا میزد و نه حرفی ... ادامه دارد.. کپی حرام
۵ هنوز دقیقا نمیدونستیم چه اتفاقی بین اون و شوهرش افتاده فقط ازین خبر داشتیم که مریم حین تعقیب شوهرش توی خیابون شلوغ ماشینش چپ میکنه و اینهمه صدمه و اسیب میبینه. اون برای اینکه بتونه به شوهرش اثبات کنه از خیانتهای اون مطلعه به این روز دچار شده بود. دوهفته بعد از برگشتن از بیمارستان مریم لب واکرد و با گریه برای مامان و بابا و من و برادرم گفت که همه ی این پنج سالی که ادعای خوشبختی میکرده همش دروغ بوده و حتی اینکه میگفته فعلا به خواست خودشون بچه دار نمیشن هم دروغ بوده... گفت بعد از ازدواج فهمیدم سهراب ازقبل با یکی دوست بوده و قرار ازدواج گذاشته اما وقتی با اجبار خونواده ش میاد خاستگاری من بعد از عروسی تا میتونست من رو ازار میداد تا تقاضای طلاق بدم. اما من که دلم نمیخواست به همین راحتی ابروم پیش شما بره تحمل میکردم و سعی در بهبودی روابطمون داشتم. ولی هرروز از سهراب کتک میخوردم تا اینکه فهمیدم با اون دختره هنوز در ارتباطه. ادامه دارد.. کپی حرام
۶ چندبار مچش رو گرفتم اما کتکم میزد و ادعا میکرد من توهم زدم .تا اینکه اونروز تعقیبش کردم و‌فهمیدم خیلی بیشتر از اونی که من فکر میکنم به هم نزدیکند و ارتباط دارند. وقتی سهراب متوجه شد تعقیبش میکنم سرعت گرفت و من هم همینطور که توی ترافیک گیر کردم و برای اینکه با ماشینها برخورد نکنم به جدول برخورد کرده و ماشینم واژگون شد و به این روز افتادم. باورم نمیشد مریمی که همیشه یه زندگی ایده ال برامون به تصویر میکشید طی این پنج سال چنین جهنمی رو تحمل میکرده ... یه روز مریم ازم حلالیت گرفت و گفت بابت همه ی توهینهاش نسبت به شوهرم و زندگیم ببخشمش. بخشیدنش برام سخت بود اما خواهرم نیاز به حمایت و محبت من داشت برای همین بخشیدمش... مریم مدتی بعد بدون دریافت مهریه از سهراب جدا شد. پایان. کپی حرام