۵ باورم نمیشد همچین غلطی کرده باشیم اونم شب تاسوعا که همه مشغول عزاداری برای امام هستند ما کثافتکاری کرده باشیم.سریع خداحافظی کرد ‌و رفت و من موندم و ننگی که به دامنم نشسته بود از شانس بد من یکی از همسایه ها لحظه ی ورود و خروج کیوان رو دید و وقتی بابام و مامانم به خونه برگشتند همه چی رو کف دستشون گذاشت. اون شب و شبهای بعدش کتک مفصل از دست بابام میخوردم مدام سرکوفت میرد که پسر غریبه تو خونه راه دادی.با همه تحقیرهایی که میشدم امیدم به این بود که کیوان بزودی میاد خاستگاریم و همه چی تموم میشه. اما وقتی فهمیدم دارن برای کیوان میرن خاستکاری دختر داییش شوکه شدم یروز که میدونستم تو خونه تنهاست بهش زنگ زدم گفت نکنه توقع داری با اون‌گندی که زدی بازم تورو بخوام؟ وقتی به همین راحتی وادادی و با من بودی معلومه هروقت پاش بیفته باهرکسی خواهی بود دختر داییم دختر خوبیه مامان به داداشم پیشنهادش رو داد اون گفت نمیخواد، دیدم حیفه از دست بره به مامانم گفتم خودم میخوامش.