۶ یه دختر معصوم پاک و نجیبه نه مثل تو که با نگاه و خنده ی هرپسر از خودش در بیاد.گریه کردم اما نامرد تلفن رو قطع کرد صدای ساز و دهل عروسی تا چند روز از توی خونشون میومد. الان هنوز هم پس از گذشت بیست سال هرشب فقط کابوس همون شب رو میبیم. من بخاطر بلایی که کیوان سرم اورد و ترس رسوایی دیگه جرات نکردم ازدواج کنم.و با وجود اصرارها و تهدیدهای پدرو مادرم هربار از زیر بار ازدواج شونه خالی کردم. پدرم رو چندساله از دست دادم و مادرم رو چند ماه... برادرم و خانمش طبقه بالا زندگی میکنن و من در منزل پدریم. بارها شنیدم زنداداشم بابت اینکه بخاطر من مجبورن در یه خونه کوچیک زندگی کنند و بخاطر من زود از مهمونیها برگردند ابراز ناراحتی میکنه... اگه ایام نوجوونی به رفتارم با کیوان که نامحرمم بود بیشتر اهمیت میدادم اون اتفاق شوم و تنهایی امروزم رقم نمیخورد تا سربار برادرم و خونوادش باشم پایان کپی حرام