۵ امیرم همش یا قهر میکرد میرفت یا داد و بیداد ی روز دیگه طاقت نیاوردم و منم داد زدم گفت صداتو بیار پایین میشنون زشته، گفتم عه زشته ؟ چی زشته؟ صدای زنت بره بالا یا با دختر ناتنی عشقت ازدواج کنی که به کثافت کاریت برسی کدوم بدتره؟ از زیبا اجازه گرفتی اومدی سراغ من گفت اینا همش توهم توعه بین ما چیزی نیست گفتم نیست که خودم صدبار با هم دیدمتون وایسا به بابام بگم هر چی دیدمو اون قضاوت کنه سمت تلفن رفتم که امیر بهم حمله کرد و گرفتم من فکر کردم میخواد کتکم بزنه شروع کردم به داد و بیداد ولی اون فقط گرفته بودم، صدای در خونه بلند شد مامانش اومد بالا فکر کرده بود دعوا شده و من دارم کتک میخورم میخواست منو نجات بده امیر در و باز کرد و مامانش اومد خونه امیر همش‌میگفت هیچی نشده و داشتیم بحث میکردیم منم‌گریه میکردم بهش گفتم من دیگه نمیخوامت نمیتونم باهات زندگی‌کنم ازت بدم‌میاد زنگ بزن بابام بیاد دنبالم امیر میخواست متقاعدم کنه و میگفت اروم باش چیزی نشده ولی من حالم ازش بهم میخورد مادرش ازم پرسید چی شده و منم سیر تا پیاز ماجرا رو گفتم، اخم‌کرد و گفت خاک بر سرت گفتم اون زن درد سره ولی ول کن نبودی تا رفتی این دخترو گرفتی و بدبختش کردی امیر همش میگفت اشتباه میکنید من با زیبا کاری ندارم گفتم باشه بی گناهی دیگه بیا بریم سراغ بابام، امیرم میترسید مامانش منو با خودش برد خونشون هر چی امیر اومد منت کشی محلش نذاشتم، فرداش مامانش رفت نونوایی که امیر به زور اومد تو خونه زور منو خواهرش بهش نرسید به زور اومد‌تو اتاقم ادامه دارد کپی‌ حرام