eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.2هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
6.1هزار ویدیو
98 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ بچه بودم که مادرم فوت شد خب از دست مادر تو بچگی خیلی سخته و عذاب اور مخصوصا که بعد از اون عین توپ فوتبال همه پاست میدن بهمدیگه و کسی گردنت نمیگیره حتی بابات هم به زور نگهت میداره دیگه از اون همه مهر و محبت خبری نیست و کسی نازتو نمیکشه فقط هی امر و نهی میکنن که بکن و نکن ولی برای بچه های خودشون اینجوری نیستن حس اضافه بودن حس بدیه، ی وقتا که شیطونی میکردم خب منم بچه بودم فکر نمیکردم حالا مامانم‌ نیست خرابکاریام رو جمع کنه شیطنت میکردم بابامم هی دعوام میکرد که ای کاش با مادرت میمیردی و همش زحمتی برام، تا اینکه عمه هام به بابام گفتن زن بگیره بابامم با اولین پیشنهاد قبول کرد و رفتن خواستگاری، زن بابام خوشگل بود ولی میفهمیدم منو دوس نداره و نمیخواد کنارش باشم بالاخره ازدواج کردن و زن بابام اومد خونه ما برای زندگی تازه فهمیدم که روزای خوش زندگیم تموم شد ادامه دارد پایان
۲ زن بابام از کوچیکترین خطای منم نمیگذشت و بابت هر چیز کوچیکی سرم منت میذاشت که منو نگه داشته یا داره چیزی بهم میده بخورم همش میگفت مزاحمی و باید توام میمردی به مرور زمان من شدم کلفت نامادریم، کم کم متوجه شدم که وقتی بابام نیست با تلفن حرف میزنه یکی دوبار از کنارش رد شدم متوجه شدم که با زن دیگه یا بابام حرف نمیزنه و اون طرف صدای مرد میومد اما به کسی حرف نمیزدم ۱۴ ساله بودم که متوجه شدم بابام نیست زن بابام خوشگل میکنه و میره جایی اما بازم میترسیدم حرف بزنم تا اینکه برام خواستگار اومد از اقوام زن بابام بود و مشخص بود که مادر پسره به زور اومده کسی ازم‌نظر نخواست وقتی رفتن بابام به زن بابام گفت نظرت چیه؟ اونم گفت خوبه دیگه خانواده خوبی هستن اول و اخر باید شوهر کنه زودتر شوهر کنه چه بهتر و از طرف من جواب مثبت دادن نمیدونم چرا اون شب خواستگاری، امیر خواستگارم به زن بابام نگاه های خاص میکرد ادامه دارد کپی حرام
۳ خیلی زود مارو عقد کردن و نامزدم امیر همش میومد خونه ما اما با من حرف نمیزد یا کنارم نمینشست همش دنبال زن بابام بود با هم حرف میزدن و شوخی میکردن ولی جلوی بابام مینشست کنار من یه بار که رفتم دنبال نامزدم دیدم با زن بابام همو بغل کردن بوس میکنن اما تا منو دیدن جدا شدن و امیر بهم گفت تو اشتباه دیدی ولی اگر به بابات بگی جدامون میکنه، امیر ۲۸ ساله بود دقیقا دوبرابر من سن داشت ی بار منو برد خونشون و من برای مادرش تعریف کردم هر چی که از بچگی از زن بابام دیده بودم گفتم تا روزی که همو بغل کرده بودن و اینکه امیر اصلا با من حرف نمیزنه و همش با هم حرف میزنن میخندن، مادرشوهرم فقط گوش داد و رنگش پرید گفت باید زودتر عروسی کنید بعد عروسی هم نمیری خونه بابات حتی برای مهمونی ی سری کارا یادم داد که انجام بدم و امیرو به سمت خودم بکشم من همه کارارو کردم ولی امیر سمت من نمیومد، امیر خودش خونه داشت و وقتی مادرشوهرم گفت زودتر عروسی کنیم امیر گفت خونه خودش زندگی کنیم اما مامانش گفت نه باید طبقه بالای خودمون باشید زنت سنش پایینه و باید مراقبش باشیم اشپزی اینا بلد نیست ادامه دارد کپی حرام
۴ امیر منو برد بیرون برام خرید کرد و باهام مهربون بود میگفت اگر خونمون جدا باشه زن بابات همیشه میاد پیشت و تنها نیستی بگو میخوای مستقل باشیم به مادرشوهرم گفتم و اونم‌گفت قبول نکن تو به من اعتماد کن زندگیت رو درست میکنم زن بابای تو زن خوبی نیست دخترم، ی بار داشت با خواهر امیر حرف میزد گوش وایسادم دیدم میگه که زیبا زن بابای زن امیر با امیر دوست بودن منه ساده فکر کردم تموم کردن رابطه رو تا اینکه دیدم امیر میگه نرگسو میخوام نرگس بدبخت خودشم نمیدونم طعمه کثافت کاری اینا شده نرگس اصلا سنش به امیر میخوره ؟ بیچاره تمام عمرش بی محبتی کشیده الانم که شده قربانی لجن بازی اینا، زیبا کارش همینه شوهر اولشم یادت باشه سر همین کارا طلاقش داد، دلم‌شکست من امیر و دوس داشتم ولی اون زن بابام رو میخواست و حسی به من نداشت ازش بدم اومد ولی ترسیدم به بابام بگم عروسی ما روگرفتن و امیر کلی باهام بداخلاقی کرد که چرا نگفتی خونه مستقل باشه دو هفته بعد از عروسیمون مادرشوهرم خونه امیر و داد اجاره و وقتی امیر اعتراض کرد مادرش تهدیدش کرد که ی کاری نکن پته ت رو بریزم رو اب عملا هیچ حسی به امیر نداشتم سه ماه بود ازدواج کرده بودیم بهم دست نزده بود وقتی ام که میخواست بهم نزدیک بشه من نمیذاشتم و ی بهونه میاوردم ادامه دارد کپی‌حرام
۵ امیرم همش یا قهر میکرد میرفت یا داد و بیداد ی روز دیگه طاقت نیاوردم و منم داد زدم گفت صداتو بیار پایین میشنون زشته، گفتم عه زشته ؟ چی زشته؟ صدای زنت بره بالا یا با دختر ناتنی عشقت ازدواج کنی که به کثافت کاریت برسی کدوم بدتره؟ از زیبا اجازه گرفتی اومدی سراغ من گفت اینا همش توهم توعه بین ما چیزی نیست گفتم نیست که خودم صدبار با هم دیدمتون وایسا به بابام بگم هر چی دیدمو اون قضاوت کنه سمت تلفن رفتم که امیر بهم حمله کرد و گرفتم من فکر کردم میخواد کتکم بزنه شروع کردم به داد و بیداد ولی اون فقط گرفته بودم، صدای در خونه بلند شد مامانش اومد بالا فکر کرده بود دعوا شده و من دارم کتک میخورم میخواست منو نجات بده امیر در و باز کرد و مامانش اومد خونه امیر همش‌میگفت هیچی نشده و داشتیم بحث میکردیم منم‌گریه میکردم بهش گفتم من دیگه نمیخوامت نمیتونم باهات زندگی‌کنم ازت بدم‌میاد زنگ بزن بابام بیاد دنبالم امیر میخواست متقاعدم کنه و میگفت اروم باش چیزی نشده ولی من حالم ازش بهم میخورد مادرش ازم پرسید چی شده و منم سیر تا پیاز ماجرا رو گفتم، اخم‌کرد و گفت خاک بر سرت گفتم اون زن درد سره ولی ول کن نبودی تا رفتی این دخترو گرفتی و بدبختش کردی امیر همش میگفت اشتباه میکنید من با زیبا کاری ندارم گفتم باشه بی گناهی دیگه بیا بریم سراغ بابام، امیرم میترسید مامانش منو با خودش برد خونشون هر چی امیر اومد منت کشی محلش نذاشتم، فرداش مامانش رفت نونوایی که امیر به زور اومد تو خونه زور منو خواهرش بهش نرسید به زور اومد‌تو اتاقم ادامه دارد کپی‌ حرام
۶ هی جیغ زدم فکر کردم میخواد منو بزنه ازم خواست به حرفهاش گوش بدم گفت اره من با زیبا بودم و برای همونم‌گرفتمت چون میخواستم به واسطه تو با هم باشیم ولی اشتباه کردم زیبا با هزار نفره اما تو با اینکه فهمیدی بازم با من بودی من با اون زن کاری ندارم میدونم بهت خیانت کردم و حقت این نبوده ولی بهم ی فرصت بده تو طلاق بگیری من چیکار کنم من خیلی دوست دارم توروخدا با من اینکارونکن دلم براش سوخت گریه میکرد و میگفت اشتباه کرده مامانش که اومد برگشتیم خونمون زندگیمون خوب شد و امیر واقعا برام جبران کرد دوماه بعدش بابام زیبا رو با ی مرد تو خونه گرفت و بعدم ازش شکایت کرد نمیدونم چرا زیبا حرفی از امیر نزد اما خداروشکر که ابروی شوهرم نرفت پایان کپی حرام